بچه های خدایی |
هیچ ندارم برای گفتن . امروز هم تمام شد.. .با تمام هیاهو و دغدغه هایش. خدایا شکرت که زنده ام. . . خدایا شکرت که سالمم. . . خدایا شکرت که سیرم . . . خدایا شکرت که آرامم. . . خدایا شکرت که جای خواب دارم . . . خدایا شکرت که خواب دارم . . . بچه های خدا التماس دعا اللهم عجل لولیک الفرج [ جمعه 90/9/25 ] [ 10:9 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
خدا کند که بیایی. . . ترسم که شعر سنگ مزار من این شود او هم جمال یوسف زهرا ندیدو رفت [ جمعه 90/9/25 ] [ 10:0 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
آقای من صبح . ظهر شدو ظهر غروب و حالا شب شده است . . . باز هم نیامدی. . . این جمعه هم طلوع و غروبش تمام شد دلها گرفت و رایحه ی غم مدام شد. آقا ببین که مثل همه جمعه های پیش این جمعه هم به منتظرانت حرام شد. [ جمعه 90/9/25 ] [ 9:54 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
جان به قربان امامی که زما پنهان است هرکه یادش نکند جاهل و بی ایمان است * * * چه شود که پا گذاری به رواق دیدگانم منم آنکه انتظارت زده شعله ها به جانم [ جمعه 90/9/25 ] [ 4:52 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
آقای من. . . امروز هم دلم انتظار را فریاد کشید. کجایی؟ دوباره آمده ام غریبانه . در گوشه ای از حریمت به التماس نشسته ام . دستهایم را ببین . . . تا کی چشمهایم را باید دخیل گنبد خانه ات کنم. تا کی باید فریاد بی کسی سر دهم تا به من هم نگاه کنی. . . می دانم . . .میدانم پر از گناهم برای من نیا. . . میدانم . . .میدانم پر از بی وفایی ام برای من نیا. . . آقا جان به جان مادرت زهرا (س) هرچند روسیاهم ولی دوستت دارم. . . تمام وجودم پر از شکوفه های عشق توست. . .من می آیم همه روز . . .تمام جمعه ها را به انتظار خواهم نشست و قنوت گریه هایم را در خانه تو . . . چیزی جز دلی عاشق و بیقرار ندارم. . . امروز تنها چیزی که کودک بی تاب درونم را ـرام میکند خیمه ی شماست. . . مینشینم و با زمین . با آسمان . . .با جمکران دردو دل میکنم . . . آخر همه جا بوی تو را میدهد. . . آقا بیا . . .بیا که برادران و خواهران شیعه ام از درد جور و ستم میسوزند. . . راستی انگار دشمنان مادرت آمده اند دوباره. . . رسم آتش زدن . . آقا جان دیگر به مساجد هم رحم نمیکنند. . . این روزها علی اکبرهایی در مقابل چشمان پدرانشان شهید میشوندو علی اصغرها هم آرام جان میدهند.. . اما شکوه ای نیست. . . هنوز هم چادرها را میکشند و بازوها را کبود میکنند. . . آقا جان شیعه هایت غریب شده اند و خیمه ها دیگر امن نیستند . . . آقا جان بیا که دلها سخت دلتنگ توست و منتظر ذولفقار علی. . . آقای خوبم مینشینم تا عمر دارم چشم به جاده های انتظار میدوزم و با اشک چشمانم غبار راهت را میشویم جانم را فرش قدمهای سبزت میکنم و با آسمان برای آمدنت دعا میکنم. . . اللهم عجل لولیک الفرج [ جمعه 90/9/25 ] [ 4:44 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
امشب دلم را اسیر کرده اند. . . امشب وجودم به اسارت غم در آمده . . . درمقابلش هیچ توانی نیست . . . دلم سخت شور میزند. . . همه چیز آرام است ولی دریای دلم نا آرام. . زمین صاف است و پاهایم میسوزند. . .عاشورا که گذشت. . . انگار امشب آقا هم بیقرار است. . . و مادری پهلو شکسته در انتظار. . . زینب (س) از چه بیقرارو نگران است . . دلم شور میزند امشب قرار چیست؟ غم مرا به اسارت میبرد. . . [ پنج شنبه 90/9/24 ] [ 9:25 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
آسمان دلم سرخ است. . . انگار هنوز بغضش را نگه داشته . . . نمیدانم کجا میخواهد گریه کند. . . در دامان چه کسی اشک هایش را بریزد. . . نمیدانم چرا باران نمیبارد . . . ولی میدانم اگر ببارد دریا میشود. . . دلم سخت هوای گریه دارد. . . امشب سینه ی آسمان پر از آتش است. . . پر از درد. . .
[ پنج شنبه 90/9/24 ] [ 8:55 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
بیایید امشب ما هم با کاروان زینب (س) با آن شقایق های سینه سوخته همدل شویم شاید دل آقا آرام بگیرد. . . شقایق ها منتظرند تا مهر مردم شام را تجربه کنند . . کمی هم برای دل رقیه گریه کنیم. . . [ پنج شنبه 90/9/24 ] [ 8:45 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
امشب آسمان ابریست . . . وزینب (س) تنها و غریبانه آماده میکند طفلان را برای دوباره سوختن . آسمان بازهم سرها را در آغوشش میگیرد و آرام التماس میکند. . . مسیر کوفه تا شام . . . چه غوغاییست امشب . . . هنوز زخم سنگها میسوزدو شامیان جمع میکنند سنگ های بیابان را. . . نه . . .نه برای پای طفلان . . .جمع می کنند تا. . . راه طولانیست و انگار چشمان پر از خون حسین (ع) زینب (س) را بر زمین میکشد. . . انگار چشمان زینب (س) با نور آفتابی بر نیزه ها توان دیدن دارد. . . آسمان نوازش میکند سرهای بی بدن را. . . وزمین میسوزاند پاهای. . . ای آسمان اگر دوستی پس چرا نباریدی وقتی لبان تشنه ی علی را دیدی. . . ای زمین اگر دشمنی و پاهای اولاد پیغمبر را نشانه میروی از چه روی دهان نمیگشایی و زجر میدهی. . . هنوز چند روزی از غم عاشورا نگذشته . . .تازه شروع دردو غم است . وما کجاییم. . . [ پنج شنبه 90/9/24 ] [ 8:0 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
می دوم من بین صحرا از پی طفلان ترسان دختران نازنینت داده اند از واهمه جان خسته شد یارت حسین کو علمدارت حسین خیمه ها آتش گرفت شد حرم غارت حسین ببار ای بارون ببار. . . [ چهارشنبه 90/9/23 ] [ 7:21 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |