بچه های خدایی |
شهادت عزیز دل زهرا (س) . امام محمد باقر (ع) بر عموم شیعیان جهان تسلیت باد. [ پنج شنبه 90/8/12 ] [ 9:5 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
یکی از بزرگان نقل میکنند. که روزی برای مراسم عزاداری خانم فاطمه زهرا (س) دعوت شدم صبح بعد از نماز با پای پیاده به سوی ان منزل به راه افتادم در حالی که در بین راه برای دل خود ذکر مصیبت میخواندم متوجه چند نفر شدم که به سوی ان منزل میرفتند. کمی که بیشتر دقت کردم دیدم دونفر از انان سر در بدن ندارند و یکی دیگر دو دستش قطع شده بود وباقی نیز هر کدام به شکلی . . . یکی از انان سالار شهیدان بود دیگری عموی طفلان کربلا انان اولین کسانی بودند که به مجلس مادر وارد شده بودند . . . [ پنج شنبه 90/8/12 ] [ 11:27 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
همیشه از راه دانشگاه میرفتم به دیدنشون . نزدیک به 4سال بود که همه روز اگر مشکل خیلی بدی برام پیش نمی اومد پاتوقم اونجا بود . از همه چیه زندگیم خبر داشتن چون براشون تعریف میکردم . به ترتیب سنشون براشون اسم گذاشتم البته به شرط اینکه برام برادری کنن. داداش حسین . داداش علی اکبر . داداش قاسم . داداش عباس . داداش علی . داداش حسن. داداش عبدالله. داداش مسلم. هر صبح بعد سلام به رسول خدا و اولاد بزرگوارشان . به تک تک داداشا سلام اختصاصی میدادم . احساس میکردم جواب سلام را. عاشق این احساس بودم. برای همه کارهام باهاشون مشورت میکردم چه مشورتی . . . خیلی بهم محبت میکردن و مشکلی نبود که ازشون کمک بخوام و حل نشه . حتما خواهم نوشت بزرگواریهایشان را . . . انشاالله. . . نزدیک نیمه شعبان بود سرم شلوغ بود برای اولین بار نتونستم برم به دیدن داداشا اونم نزدیک یک هفته . دلم سخت بیقرار بود . از خستگی خوابم برد که دیدم در میزنن . 8تا جوون رشیدو رعنا با لباس خاکی اومده بودن کمکم با شورو نشاط و لبخندهای زیبا . یکیشون گفت فکر کردی فقط تو ادرس مارو بلدی نه جانم امارتو داریم من که داشتم فکر میکردم اینا کی هستن . یکی دیگه گفت تو نیای ما میایم . چی فکر کردی . خیلی وقته نیومدی گفتیم ما بیایم حالتو بپرسیم. دیدار تازه شه . اونا داداشام بودن که خواستن نشون بدن هوامو دارن و مهمتر اینکه وقتی رفتن من بیدار شدم و مشکلم حل شده بود . روز نیمه شعبان با بسته های نقل و نبات و دعا به دیدنشون رفتم وپذیرای مهمونهاشون بودم . . . [ پنج شنبه 90/8/12 ] [ 11:9 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
کارفرما وشاگرد: گویند روزی کارفرمایی به شاگرد خود گفت : در دکان را ببند وان را به حضرت عباس (ع) بسپار بیا . در وقت ملاقات کارفرما به شاگردش گفت چه کردی ؟ گفت : در را بستم ، ومغازه را به خدای عباس (ع) سپردم. کار فرما گفت : ای وای بر من ، دیگر معلوم نیست ان مال ، مال ما باشد، زیرا مال ، مال خداست. ولله ملک السموات والارض وممکن است به کس دیگر بدهد ، اما حضرت عباس (ع) چون مال خودش نیست در امانت حافظ است به این جهت گفتم به او بسپار. . . [ پنج شنبه 90/8/12 ] [ 8:25 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
ای گل نرگس ، کنار جاده خیال چشم انتظارت نشسته ایم . با یک سبد گل دعا ، هر روز به میزبانی ات می نشینیم تا تو بایی. اخر اگر تو بیایی دیگر کسی واژه غریب نا امیدی را حس نخواهد کرد، دیگر کودکی زیر پای سرباز بی رحمی جان نخواهد داد ومادری از بیم گرسنگی فرزندانش انها را زود خواب نخواهد کرد. مهدی جان ، خزان دلمان بهاری نمی شود مگر نسیمی از گلستان وجود خدایی ات، بر دشت غمزده ی دلهای ما برسد . مهدی جان به احترام تمام دلهای عاشق و منتظر که جان نثار قدمهای اسما نیت هستند، انتظار سبزمان را خریدار باش و دلتنگی هایمان را پایان ببخش. اللهم عجل لولیک الفرج . . . [ پنج شنبه 90/8/12 ] [ 7:31 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
توی صحن اینه حرم حضرت معصومه (س) نشسته بودم و داشتم به زائرها نگاه میکردم تو دست بعضی هاشون غذای مهمهنخانه حضرت بود یهو دلم گرفت و با خودم گفتم خانم جان میگن هرکس از شما غذا بخواد مهمونش میکنی حالا که ساعت غذا و ژتون هم گذشته من غذا میخوام باید چه کنم . اصلا خانم جون من دلم اب شده غذا میخوام . خانم جون راست میگم ها . اصلا یه قراری اگه تحویلم بگیری قول میدم غذامو میدم به یکی دیگه فقط دلم میخواد نازم کنی . از الان میشمارم ببینم چقد ر طول میکشه بهم غذا بدی . 1.. . .((سلام مثل اینکه این غذا روزی شماست از غذای حضرت چندتا اضافه مونده این اخریش قسمت شماست. . . التماس دعا)) من که کاملا غافلگیر شده بودم قرارم را فراموش کردم و از این که خانم حرفهای دلمو شنید ذوق کرده بودم هنوز چند قدمی نرفته بودم که چندتا طفل پاکستانی توجه منو به خودشون جلب کردن با چشمهای معصومشون رد غذارو تو دستام دنبال میکردن تازه یادم اومد غذارو بوسیدمو دادم بهشون . حالا خانم هم منو خوشحال کرده بود هم بچه هارو. ناگفته نمونه من به این شیوه بارها ادامه دادم و خودم هم مهمان خانم شدم . . . انشاالله روزی شما هم شود. . . [ چهارشنبه 90/8/11 ] [ 1:45 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
دشمن برای تصرف ده محمدیه با 50 تانک تک کرد . ما فقط 3 تا ارپی جی داشتیم . این ارپی جی را دادیم به یکی از بچه ها و گفتیم برو یک موشک بزن و بیا . ان برادر گفت : با این ارپی جی سوراخ ،تانک سوراخ هم نمی شود . یکی از برادران گفت این که چیزی نیست ،برو بگو یا صاحب الزمان (عج) وبزن. ان برادر رفت و موشک ها را گذاشت روی ان و به شوخی گفت: بچه ها کجای تانک را بزنم .؟ یکی می گفت بزن به بدنه اش ، یکی می گفت بزن به مغزش . . . ان برادر یا صاحب الزمان (عج) را بلند فریاد کرد و موشک را زد. چند لحظه بعد همه با کمال تعجب دیدند که موشک دقیقا برجک ان تانک را به اتش کشیده است ، با وجود اینکه اگر یک موشک انداز سالم به دقت نشانه می رفت ، بعید بود که بتواند انطور بزند. [ چهارشنبه 90/8/11 ] [ 1:28 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
در صحرای عرفات ، ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است . تعجب کردم که او کی محرم شده بود. به کسی چیزی نگفتم ولی غیر از من ، تیمسار دادپی هم او را در مکه دیده بود. من یقین کردم که او ان روز در عرفات حضور داشت . . . (نقل از سرهنگ طیب) شایان ذکر است که شهید بابایی، با وجود درخواست ها و دعوت های هر ساله اطرافیان در هیچ سالی به حج نرفت . از نزدیکان او نقل است که وی چند روز قبل از شهادت ، در پاسخ به پافشاریهای بیش از حد دوستانش گفته بود :((تا عید قربان خودم را به شما می رسانم )) و شگفت ان که شهادت او برابر با عید قربان بود . . . . [ چهارشنبه 90/8/11 ] [ 1:14 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
باز صدای پایکوپی و رقص اندوهبار برگهای خشکیده با صدای ساز باد همراه شد . اگر صدای غم انگیز خرد شدن برگهای خشکیده و غرش اسمان پاییز و اشکهای بی امانش نبود ، دیگر هیچ کس با دلی گرفته وبارانی برای رویش جوانه های سبز بهار روز شماری نمی کرد. [ سه شنبه 90/8/10 ] [ 8:11 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه تنش بود. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرده بود . خوب که دقت کردم ،دیدم نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده ، خاک و گل ها را پاک کردم . دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم . روی عقیق نوشته شده بود : (( به یاد شهیدای گمنام )). [ سه شنبه 90/8/10 ] [ 4:1 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |