بچه های خدایی |
صحن صاحب الزمان (عج) بود باران از دل اسمان فریاد میزدو خود را به زمین میکوباند. . . نمیدانم از چه مینالید از درد مسلم. غربت طفلانش. از بی کسی حسین (ع) و نامردی ایام . . . هرچه بود سخت دلش شکسته بود چرا که اسمان قم تا دلش سخت نشکند نمیبارد . . . زیر باران زنی چادر سیاه مشغول نماز بود زیر پایش زمین خدا بود و چترش اسمان . . . همه از باران به مکانی میدویدند واو برای باران ربنا میخواند . چادرش از اشک اسمان خیس خیس شده بود واو در میان اب در سجده بود . . . رکوعش کمر اسمان را شکست وانگار آسمان هم همانند من حیرت زده شده بود . . . انگار مهر نمازش هم دیگر تاب نیاورد واو هم از ناله او اب شده بود و با اشک باران همسفر. . . نمیدانم در دلش چه می گذشت هرچه بود زیبا بود انقدر زیبا بود زیر باران عاشقی کردن که همه مجذوب ربنایش شدند و اشک راهش را از گونه ها گم کرده بود. . . [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 3:4 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
وقتی که بچه بودم اگر تو درسم تنبلی میکردم ویا اگر غیبت میکردم اگر شیطنت بیجا میکردم یکی از بزرگترها رو همراه خودم به مدرسه میبردم تا ضمانت منو بکنن تا از مدرسه بیرونم نکنند. ویا اگر در حق کسی بدی میکردم با واسطه میرفتم جلو تا منو بخاطر کسی که همراهمه ببخشند. حتما برای شما هم خیلی پیش اومده . . . امروز داشتم فکر میکردم برای اشتباهاتم . کوتاهی هام. گناهانم . با چه کسی به حضور خدا برم . تو این شهر غریبمو کسی و ندارم. به سمت حرم خانم فاطمه معصومه (س) به راه افتادم وقتی چشمهام به حرم افتاد التماس شروع به باریدن کرد و اشکهام زیر بارون رحمت خدا خیس شد. . . بی اختیار گفتم امروز شفیعم میشی. میشه همراهم باشی . با خجالت خواهش کردمو آرامشی که حس کردم گواه بر رضایت بود با اطمینان کامل به سوی قبله رفتم وهر وقت که دلم میلرزید به سمت ضریح نگاهمو پناه میدادم . . . حالا من با بزرگترم امدم تا خدا مرا ببخشد وچقدر حس خوبی بود که میدانی اخراجت نمی کنند هیچ . . . با دنیایی از محبت نوازشت میکنند. . . امروز کودکی بودم که راهم را پیدا کردم و کسی بود که مرا برای رسیدن یاری کند . . .کسی بود که پناهم داد تا عیبهایم را دیگران نفهمند . . . کسی بود که . . . خوشا به حال ما شیعه ها که هر وقت اخراجی شدیم قبل اینکه همه با خبر شوند بزرگانی را داریم که ضمانت مارا بکنند بدون منت . . . کسانی را داریم که مواظب ما هستند وبرایمان دعا میکنند. . . هرچند باری که چک نفسمان برگشت بخورد هستند کسانی که باز هم ضامن ما می شوند و نمی گذارند زندانی دنیا شویم. . . [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 2:48 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
چقدر زیبا و دیدنیست لحظه ی وصال. آن دم که تازه میشوی با طراوت دعا. وامروز این چنین بود . دیدنی بود اشک اسمان ، دلش شکست از غربت مسلم و بی خبری حسین (ع) از . . . اسمان به هق هق افتاد وابر لباسش را درید و زمین دریا شد از اشکهای بیقراری . . . درگوشه ای دیگر کشکولهای گدایی به سوی اسمان بود و صدای الهی العفو غرور اسمان را شکست . . یک روز زودتر عید شده است همه برای قربانی اسماعیلشان امده بودند. واین اشک بود . . . عده ای دیگر در صحرای دلشان غوغا به پا بود و هاجرهایی بودند که دنبال اب به هرسو میرفتندو . . عده ای دیگر کعبه دل را بنا کرده بودند و. اللهم لبیک .لبیک اللهم لبیک . . . اسمان باریدو دل نالید و غم خوابید وروح تازگی و ایمان در وجود عاشقان دمیده شد و صدای العفو .یا رب به عرش رسید. . . حالا دوباره فرصتی داده شد برای بندگی و عاشقی . برای اسمانی شدن . حالا میتوانی به جمع یاران حسین(ع) بپیوندی . دیگر حسین (ع) تنها نیست . . . [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 2:26 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
رسول عشق و پیام اور وفا مسلم شهید عرصه تاریخ نینوا مسلم حدیث غربت او در بیان نمی گنجد طلایه دار شهیدان کربلا مسلم [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 2:10 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
دل من گم شده است اگر ای دوست دلم پیدا شد بسپارید امانات رضا (ع) واگر از تپش افتاد دلم ببریدش به ملاقات رضا (ع) . از رضا خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محال است ولی دل خوشم من به محالات رضا (ع) . . . [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 2:4 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
سربلندی ابراهیم . آرامش اسماعیل. امیدواری هاجر . عطر عرفه وبرکت عید قربان را برای همه دوستداران اهل بیت و مسلمین جهان ارزومندم. امیدوارم غمهایتان قربانی شادیهایتان گردد . عیدتان مبارک. [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 12:27 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
در کویر بی انتهای وجود، چشم به راه بارش بارانیم خنکای باران دعایتان را از ما دریغ نکنید. [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 12:23 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
عید سعید قربان بر یاران ابراهیم مبارک باد [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 12:17 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
چه خوش است یا رب امروز ، که خطای ما ببخشی زکرم کنی نگاهی ، به جمیع شرمساران تو خدایی و خطا پوش ، تو بزرگ و اهل احسان گنه از غلام مسکین ، کرم از بزرگواران [ یکشنبه 90/8/15 ] [ 10:17 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
ای حسین ! تو در آن دشت چه کردی که هنوز سنگهای (( جبل الرحمه)) از گریه ی تو نالانند ؟ ای زلال ایمان ، مرد عرفان و خدا ، اسوه ی جود و جهاد، در دعای عرفه ، تو چه گفتی ، تو چه خواندی که هنوز ، تب عرفان تو در پهنه ی آن دشت بجاست،؟. . . [ یکشنبه 90/8/15 ] [ 10:13 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |