سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

شهدا   آنانکه حلق تشنه به خنجر سپرده اند

                                                                          آب حیات از لب شمشیر خورده اند

                                       روزی خوران سفره ی عشقند تا ابد

                                                                         ای زندگان خاک نگویید مرده اند. . .


[ شنبه 90/10/3 ] [ 8:50 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

شهدا

با تو در خنده ی من آیینه هم جا دارد        روح پاییزی من میل بهاران دارد

دشتها سبزترین حادثه ی روی زمین           آسمان زمزمه ی روشن باران دارد

بی توامادل من دشت عطش خیزجنون       سینه ام سردی یک فصل زمستان دارد

خاک ریزی که به معراج تو عادت میکرد         به تو عطر گل یاد تو ایمان دارد

پر سرخی که زپرواز تو باقی مانده است      بویی از خاطره ی سبز شهیدان دارد


[ شنبه 90/10/3 ] [ 8:45 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای  . . .

وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از درد است. . .

خدا اشکهایت را شمرده است. . .

وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است و زمان در گذر، خدا انتظارت را می کشد. . .

وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد وتو گیج و نا امیدی ، خدا برایت جوابی دارد. . .

اگر ناگاه دیدگاه روشنی در مقابلت ایجاد شد و اگر بارقه امیدی جرقه زد . خدا در گوشت نجوا کرده است. . .

وقتی اوضاع روبه راه می شود وتو چیزی برای شکر کردن داری خدا تو را بخشیده است . . .

وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده و سراسر وجودت لبریز از شادی گشته . . .

خدا به تو  لبخند زده است.

به یاد داشته باش :

  • هرجا که هستی وبا هر احساسی ، خدا می داندlمنظره

[ جمعه 90/10/2 ] [ 8:9 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

منظره


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 3:32 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

طاقتم پایان یافت. . .

اشکهایم خشکید. . .

چشمهایم به تب دیدن تو پر خون گشت.

باز هم غمگین شد

دل بیچاره و سر گشته ی دریای غمم. . .

تا تو خواهی آیی ، من شب و روزم نیست

غرق در رویایم

تا لب پنجره ای می شکند تنهایی

چشمهایم به در منتظران می خشکد

 کی از راه رسید. . .؟

 دل پراز ناله و آه

جسم افسرده ی من

همچو قویی تیر خورده

یا لاشه ی مرغابی از غم مرده

کنج ویرانی تنهایی ها افتاده است !

باز هم می خواهی

از درد فراغت گویم . . .؟

یا وجود آغشته به عطر گل یاست را

لب دریاها

یا کنار دستهای نوازشگر خورشید توصیف کنم ؟

پس بیا

 طاقتم پایان یافت

دستهایم لرزید. . ..


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 2:42 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

مسجد جمکران

مرا به خنده ای ار آفتاب مهمان کن             مرا به جرعه ای از نور ناب مهمان کن

مرا به یاسمن و یاس و سنبل و سوسن      به سرو و سبزه وباران و آب مهمان کن

کتاب حسن تو مجموعه ای تماشایی ست    مرا به صفحه ای از آن کتاب مهمان کن

طلوع کن زپس ابر دیرپای فراق                  مرا به روشنی مهتاب مهمان کن

در ازدحام خیالات خویش حیرانم                مرا به خلوت بی اضطراب مهمان کن

چو قطره ای که به دریا رسد مرا دریاب        مرا چو ذره ای تو ای آفتاب مهمان کن.

هزار مرتبه خواندم تورا، توهم یکبار                به یک نگاه مرا در جواب مهمان کن

دل من به یک خنده از تو خرسند است         به یک تبسم، حتی به خواب مهمان کن.


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 2:34 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

اگر بخواهیم محیط خانه گرم و با صفا وصمیمی باشد. فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رافت را پیشه ی خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی شود.

توسل راه کمال را باز می کند البته این اندیشه را از استادش یاد گرفته بود. حضرت آیت الله سید قاضی قدس سره فرموده بودند که من هرچه دارم از دو چیز است : یکی تلاوت قرآن و دیگری زیارت عاشورا وتوسل . آیت الله بهجت قدس سره عاشق اهل بیت بود.

خدا می داند که غذا چقدر در ایمان و کفر و اعمال خیرو شر انسان مدخلیت دارد.

اگر بی تفاوت باشیم وبرای رفع گرفتاری ها و بلاهایی که اهل ایمان بدان مبتلا هستند دعا نکنیم. آن بلاها به ما نزدیک خواهد بود.

خدا می داند یک صلواتی را که انسان  بفرستد و به یک میتی  هدیه کند ، چه معنویتی و چه صورتی و چه واقیتی برای همین یک صلوات است.

راستگویی در دیدن رویای صادقانه و صفای روح خیلی موثر است.

اگر کسی سجود را طول بدهد  خیلی اسباب ناراحتی شیطان می شود.

صلواتی هدیه به روح آن بزرگوار کمترین تشکر است.


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 7:24 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]

بقیع

وامشب یلدا هم به زیارت رفته . . .انگار او هم حال گریه دارد. . .این را من نمیگویم . . .آسمان میگوید. . .امشب یلدا نمیخندد. . .


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 12:4 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]

بقیع

به یاد سفرم به شهر غم . مدینه. . .

به مدینه که می رسی همراه با دلت  آرام و سنگین قدم بردار. . .

پاهایت از پیچ و خم شهر می گذرد و دل با تو که نه ، تو با دلت همراه می شوی. . .

 پس به بقییع می رسی. اینجا دلت در برابر این همه غربت و غریبی  زانو می زند و به خاک می افتد و همچون کبوتری پرو بال شکسته زار می زند. . .

دیدن این غربت از پس پنجره ها دلت را سخت می فشارد.. .

پاهایت پشت نرده های پر از التماس بقیع میماند می نالد. ودستهایت به رسم عاشقی بر آن نرده های فلزی گره میخورند و اینجاست که دلت گریه های بی صدایش را فریاد میکند و اذن دخول می گیرد. . .

وحال این چشمان توست که باید برای همیشه ثبت کنند غربت اولاد پیغمبر را . . .

وبوی عطر یاسی که از بودن خبر میدهد مادری که به استقبالت می آید هرچند درد دارد. . .

اما ای کاش ما هم چشم دل داشتیم . . .

و امروز در شب شهادت امام سجاد علیه السلام بهانه ای شد برای دلتنگی . . .من هم با امامم یلدا گرفتم. . .

امشب میتوانم گریه هایم را فریاد کنم و از راه دور دستانم را بروی خاک بقیع بگذارم و تمام اشکهایی را که نگذاشتند در بقیع آرام بگیرند بروی تربت کربلا رها میکنم و چقدر زیبا دوباره دلم روضه ی آقا به پا کرد. . .

راستی کبوتران بقیع هم آشیانه ندارند. . .


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 12:0 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 131
بازدید دیروز: 119
کل بازدیدها: 546935
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*