سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

امروز مشغول خدمتگذاری تو حرم خانم بودم . دسته ها آمده بودندو سینه میزدندو زنجیر.. .

هرکس در عالم خودش سیر میکرد و عاشقی . . .یکی بر سر . یکی بر سینه یکی بر پا. . .

میان آن همه عاشقی تابوتی غریبانه از کنار دسته ی عزا به روی دستان 4 مرد از کنارم عبور کرد.. .

فقط 4نفر. . .

نمیدانم چرا کسی با او همراهی نکرد .خدایش بیامرزد. . .

اما یک چیز را میدانم آن هم روح مرده بالای تابوت خود ایستاده و همه چیز را نگاه میکند این را بزرگان گفته اند. . .

حتما او هم داشت آرزو میکرد ای کاش در میان سینه زنها بود حتی به اندازه ی یک یا حسین (ع) گفتن. . .

من ترسیدم . . .ترسیدم که تا چند دقیقه ی دیگر جای او باشم با عشق به سینه ام زدم ویا حسین گفتم. .

به جای او هم گریه کردم شاید روحش آرام بگیرد . . .

من نمیخواهم چنین روزی را تجربه کنم . . .روزی که جنازه ام را از میان دسته ی عزا عبور دهند ومن سهمم فقط حسرت باشد. . .


[ شنبه 90/9/12 ] [ 2:57 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 105
کل بازدیدها: 554967
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*