بچه های خدایی |
خدای مهربانم امروز که در زندان نفسم اسیرم ، فقط به تو فکر میکنم باری دیگر دل را خانه تکانی میکنم وبا قطرات باران عشقت ،آیینه دل را از گردو غبار دو رونگی و گناه پاک میکنم تا تصویر مهربانی و صداقتت را زیباتر و روشن تر ببینم. خدایا کاش می شد آنقدر قدرتمند بودم تا با دیو مشکلات و سختی ها بجنگم وبا قدرت ایمان و توکل او را بر زمین زنم و پیروز از میدان زندگی و دنیا بیرون آیم. خدای من زمانی که از دره های پر پیچ و خم زندگی می ترسم، آنگاه که خسته و ناتوان راه طولانی زندگی را با تمام سنگ ریزه های غم ، با پایی برهنه می پیمایم. . . زمانی که آیینه دل را سنگ نارفیقی می شکند، آنگاه که قلبم تکه تکه می شود از رسم ناخوشایند روزگار، در نیمه های شب تو را میخوانم به سجاده ی سبز نمازم پناه می آورم. . . رد پای باران را میگیرم تا به تو برسم دستهای خسته ام را خالصانه به سویت دراز میکنم و از ته قلب صدایت میزنم. . . یا قادر یا قدیر یا عزیز یا علیم یا بصیر یا سمیع یا لطیف یا حی و یا قیوم. . . خدای خوبم تمام وجودم تشنه ی یک قطره از محبت توست ، با نور عشق و محبتت دشت غم زده ی قلبم را سیراب گردان که سالهاست تشنه ی باران رحمت توست . . . [ جمعه 90/9/11 ] [ 2:50 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |