بچه های خدایی |
تو کوچه همیشه منتظر بودیم کی مامان میاد . . من و خواهرو داداشم ، اخه مامان محرم ها همیشه میرفت روضه ی حاج خانومشون . اونجا هم بهشون نون خشک و حلوا و خرما گاهی اوقات آجیل مشکل گشا میدادن. سر یک تیکه نون خشک چه دعوایی میشد . از صدتا پفک و شکلات و لواشک برامون خوشمزه تر بود. چه لذتی داشت نذری امام حسین. . . از همون نون خشکها نمک گیر اقا شدیم وتا امروز تمام وجودمون پر میزنه برای محرم و ذکر یا حسین (ع). . . چقدر زود گذشت دعوا سر رفتن به مراسم ها همراه بابا. زنجیرها سنگین بودن اما بابا میداد تا ماهم کمی سنگینی زنجیرو تو دستهامون حس کنیم به یاد طفلان کوچکی که با دست بسته و داغ دیده میان سنگ و خار بیابان پابرهنه. . . کاش کمی به دوران کودکی فکر کنیم به دلی که نمیدانست چه شده اما ناخودآگاه میلرزیدو اشک میریخت. . . [ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 8:12 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |