بچه های خدایی |
راز عروج خاک و سنگر بود وقرآن کریم یک نفس نور و دعا و یا رحیم چشم چشمه بود ودل دریای خون اشک بود و سفره ای بی آب و نون مشک پر آب و لبی لب تشنه بود سجده گا هش پر ز خاک و سجده بود او چه میگفتش که سجده خیس شد عشق از دامان اشک لبریز شد گویی پیشانی ز خاکش دل ربود ماه و خاک و آسمان غرق سکوت تا که از لب ذکر لبیکش رسید قلب او چون یک پرنده ای تپید رنگ از رخسار و از چهره پرید گویی او چیزی ز الله اش خرید تا که سر از سجده ی حق بر خون ،جسم و جان او در بر گرفت من نمیدانم که او واقع که بود این چنین جسمش گلوله ها ربود من که رجعت را ز سر آموختم چشم بر این سجده هایم دوختم تا که بینم راز آن رجعت چه بود این چنین جسمش گلوله ها ربود ( اسمان ) بچه های خدا
[ یکشنبه 90/8/22 ] [ 11:54 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |