بچه های خدایی |
بهار امد با این همه شلوغی و شکوفه و عطر اما نتوانست بهار باشد برای ما... همه جا چراغانی شد و همه ی شهر نو اما باز هم دلهامان نتوانست بهاری باشد ... حالا شما امدید در اخرین روزهای گرم بهار ، با لباسی کهنه و پاره پاره ، با قدی خمیده مثل مادر .. امدید با تنی خاکی و بهار را اوردید با عطر یاس ... تمام شهر نو شد دوباره و انگار بروی دستهای مردم وا میشد هر لحظه غنچه ای از عرش خدا... بهار امد با قدمهای زیبای شما شما که رفتید و بزرگ تر شدید ... شما که جوانی و نشاط خود را زیر خروارها خاک نفرت دشمن جای دادید و شکستید تا جوانه ای انقلاب به روی پاهایشان مردانه بایستند ... شما که حتی جا برای پا زدن نداشتید و غریبانه جان دادید تا جان بگیرند غنچه های باغ ولایت... شما که عشق را به اندازه ی یک اه تا خدا بردید... شما که با دستهای بسته بر روی دست های ملت اروندی به وسعت دریا به راه انداختید... وسیل خروشان معرفتتان برد هرچه را که مسیر را بسته بود و دوباره پیدا شدند راه هایی که گم شده بودند.. ای شهدا ببینید این همه ادم را که دارند غرق می شوند بیایید و دوباره نجات دهید این همه زخمی دوران را... حالا پیکر شکسته ی شما دوباره پیوند زده گوی همدلی و هم زبانی را و باز هم همه با هم دست برادری دادند برای دوباره برخاستن و محکم ایستادن ... حالا شما به همه یاد دادید با دست بسته هم میشود پیروز شد می شود بزرگ بود و چقدر عزت داشت...
. مواظبم باشید کمکم کنید من هم مثل شما خاکی شوم فقط برای ولایت .. فقط برای خدا د ل ن و ش ت اسمان بچه های خدایی [ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 8:27 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |