بچه های خدایی |
وقتی که بچه بودم اگر تو درسم تنبلی میکردم ویا اگر غیبت میکردم اگر شیطنت بیجا میکردم یکی از بزرگترها رو همراه خودم به مدرسه میبردم تا ضمانت منو بکنن تا از مدرسه بیرونم نکنند. ویا اگر در حق کسی بدی میکردم با واسطه میرفتم جلو تا منو بخاطر کسی که همراهمه ببخشند. حتما برای شما هم خیلی پیش اومده . . . امروز داشتم فکر میکردم برای اشتباهاتم . کوتاهی هام. گناهانم . با چه کسی به حضور خدا برم . تو این شهر غریبمو کسی و ندارم. به سمت حرم خانم فاطمه معصومه (س) به راه افتادم وقتی چشمهام به حرم افتاد التماس شروع به باریدن کرد و اشکهام زیر بارون رحمت خدا خیس شد. . . بی اختیار گفتم امروز شفیعم میشی. میشه همراهم باشی . با خجالت خواهش کردمو آرامشی که حس کردم گواه بر رضایت بود با اطمینان کامل به سوی قبله رفتم وهر وقت که دلم میلرزید به سمت ضریح نگاهمو پناه میدادم . . . حالا من با بزرگترم امدم تا خدا مرا ببخشد وچقدر حس خوبی بود که میدانی اخراجت نمی کنند هیچ . . . با دنیایی از محبت نوازشت میکنند. . . امروز کودکی بودم که راهم را پیدا کردم و کسی بود که مرا برای رسیدن یاری کند . . .کسی بود که پناهم داد تا عیبهایم را دیگران نفهمند . . . کسی بود که . . . خوشا به حال ما شیعه ها که هر وقت اخراجی شدیم قبل اینکه همه با خبر شوند بزرگانی را داریم که ضمانت مارا بکنند بدون منت . . . کسانی را داریم که مواظب ما هستند وبرایمان دعا میکنند. . . هرچند باری که چک نفسمان برگشت بخورد هستند کسانی که باز هم ضامن ما می شوند و نمی گذارند زندانی دنیا شویم. . . [ دوشنبه 90/8/16 ] [ 2:48 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |