بچه های خدایی |
سلام بر تو ای محرم سلامی به رنگ خون .... سلامی به رنگ درد ... سلامی پر از اشک های دلتنگی... محرم خوش آمدی به خانه ام . خوش آمدی به کوچه های شهرمان خوش آمدی به دلمان اما چرا اینقدر سنگین ... چرا با کوله باری از اشک... می دانی با آمدنت تسبیح هایمان عوض شده اند ذکر هایمان را با واسطه به دامان خدا می سپاریم ... تسبیح هایمان رنگ ماتم گرفته اند ... طاقت ندارند بشمارند زخم هایت را ... تسبیح های دلم بند پاره می کنند از غم و من ... خون می شود چشم هایم از گریه هایش... زمین و زمان نقاب غم زده اند ... فانوس های شهرمان به یاد غربت کودکت خاموش شده اند .. اشک های سرخ ما چراغانی کرده اند شهر را برای دامادی اکبرت... و آب هایی که از شرم بر روی دست هایمان باقی نمی مانند ... همه چیز عوض شده ... ما نه، دل صاحب عزای مجلس توست ... و حالا ابرهایی که بغض کرده اند و نمی بارند نمیدانم چه می نویسم انگار بغض چشم های من هم امان نوشتن نمی دهند ... ای آسمان ببار ببار ای بارون ببار کرببلا مبر زیادم*جوونیمو پای تو دادم...چشام شده ز گریه بی سو*مامور قبض روح من کو... ا ش ک ن و ش ت آسمان بچه های خدایی [ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 8:32 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |