بچه های خدایی |
امروز روز توست میدانم نشسته ای یک گوشه از خلوت دلت ، آرام و بی صدا ، دیگر از آن همه هیاهوی کودکانه ات خبری نیست یواشکی به دور از چشم مادر شبنم میکاری در گلدان کوچک آرزوهایت ، و یا شاید با چشمه ی چشم های کودکانه ات آب میریزی در تنگ ماهی قرمز دلتنگی ات امروز دیگر مثل همیشه چشم هایت به در نیست چشم هایت منتظر چرخاندن قفل کلید نیست تا بدوی تا زودتر بابایت را در آغوش بگیری و ببوسی و ناز دخترانه ات را در آغوشش رها کنی دیگر چشم هایت منتظر نیست تا از کیف بابا عروسک رویاهایت را هدیه بگیری امروز بجای نازو نوازش بابا تو هم در چشم هایت مثل رقیه ی بابا . ، تصویر بی جان پدر نقش بسته و خونی که رنگ آسمان را هم سرخ نمود می دانم چقدر امروز دلت برای بابایی تنگ شده ، شاید هم در دلت آرزو می کنی کاش حضرت آقا بود کمی در آغوشش آرام می گرفتی ... شاید دعا کنی کاش حضرت آقا بود موهای نازت را دوباره نوازش میکرد همه ی ما دیدیم بعد غم بابا تو در آغوش آقا ناز کردی آقا هم چه زیبا نازت را خریده بودو تو حس کردی دوباره دست های بابا را... تصور چشم های معصومانه ات دلم را پاره پاره می کند و من امروز به تو و بچه هایی مثل تو فکر میکنم بخواب شاید بابا به خوابت بیاید و باز هم بغلت کند و نازت را خریدار باشد . بخواب دختر نازم شاید بابا در خواب موهایت را نوازش کند تا مثل قدیم ها تو را در آسمانی که برایت انتها نداشت چرخ دهد و موهایت میان ابرهای خوشحالی محو شوند . بخواب شاید بابا بیاید و تو بتوانی یک بار دیگر دست هایت را به دور گردنش بیندازی و سرت را به روی شانه هایش تکیه دهی و بخوابی... نمیدانم نازهایت را چه می کنی در کجا پنهان می کنی ... امروز به عکس های بابا نگاه نکن دختر نازم. کاش امروز هیچ کدام از عکس های بابا در اتاقت نباشد کاش امروز به روزهای قبل فکر نکنی ... کاش امروز به چشم ها و دست های بابا نگاه نکنی می ترسم تو هم مثل رقیه ... میترسم میدانم ملائک هم طاقت ندارند میدانم که آسمان پیرهن می درد اگر تو از قاب عکس بابا نوازش بخواهی و مادرت چه کند وقتی میداند نگاه های تو پایان خوشی ندارد وقتی بابا دیگر نمیتواند تو را ناز دهد. آرام بخواب شاید بابا بیاید شاید ...
غم نوشت آسمان بچه های خدایی [ سه شنبه 91/6/28 ] [ 4:13 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |