بچه های خدایی |
چقدر در انتظار دیدنت بودم . به دنبالت می گشتم تمام مسیر را . دنبال نور خورشیدی که شهر را دلگرم و آرام کرده بود . در جستجوی گرمای بودم که نه تنها شهر مشهد را بلکه ایران و جهان را گرم می کند در مقابل سردی روزگار و چه آرامشی دارد نزدیک و نزدیک تر شدن به خانه ات آقا... ومن این بار در زیر سایه ی پلک هایم نه ،در مقابل خودت سر خم نمودم و با صوتی که مدتهابود شکست کمرش سلام دادم به آقایی مهربان... السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام وچشم هایم را بستم تا جوابت را این بار با گوش جانم بشنوم . . . در سکوتی سرد و انتظاری تاریک شده در زیر پلک هایی که منتظر پاسخ بودند صدایت را شنیدم آنوقت که اشکهایم به استقبال قدومت آمدند و گونه هایم را نوازش کردند و سینه خیز خود را بر خاک و صحن و سرایت رساندند تا بوسه زنند بر قدمگاهت تا بمانند برای همیشه تا به قیامت در دل خاک و بارگاهت... پر از حاجت و التماس بودم اما آنقدر نوازشت گرم بود که آرزوهایم هم پر کشیدند و فراموش شدند و حاجتی باقی نماند جز نگاه مهربانت آقا. همچون آواره ای بی خانمان به کویت پناهنده شدم و در کنار حوض صحن آزادی نشستم تا گریه های آب را که عاشقانه خود را به هوا و زمین میزدند بشنوم ... تشنه شدم تشنه ی یک جرعه از زمزم نگاهت و تو نشان دادی سقاخانه ات را تا عطش انتظاری طولانی با خنکای چشمه ی امیدت آرام گیرد . دلم لک زده بود برای نقاره خانه ات و قبل اینکه من نگاهم را به سمت نقاره خانه ات بکشانم . صدای رضا رضا وجودم را به لرزه در آورد . همهی نگاه ها شب میلاد امام حسن (ع) با کوله باری از حوائج سمت نقاره خانه رفت . من خودم را گم کرده بودم در میان این همه زیبایی و عظمت . دست هایم را گره زدم به همان پنجره فولادی که روزها و شب ها در خانه ی خودم روی عکس کاغذی دخیل میبستم و التماست می کردم . لمس کردم آن پنجره ای را که گرمایش هر صبح و شب مرا ذوب می کرد . رفتم تا حاجت دل بگویم با سینه ی پنجره ای که پر از حرف های دلتنگیست . تازه فهمیدم که حاجتی نداشتم جز دیدنت آقا . چون دیگر حرفی برای گفتن نداشتم ... تازه راز اشک هایی که سیل می شدند و عبور می کردند از تمام حصارهای دلم و جاری میشدند از رودی که شب و روز از غم دلتنگی ات طغیان می نمودفهمیدم . من به راز دلم پی بردم آقا... من ربنای قلبم را به کبوتران حرمت سپردم تا همه بدانند دعا میکنم و خدا را می خوانم از کنار بارگاه پسر موسی ابن جعفر علیه السلام. من این بار با غرور ربناهایم را به رخ فرشتگان . به رخ آسمان . به رخ ماه و کهکشان کشاندم تا بدانند من کهکشانی پر از ستاره های مهربانی و کرامت در کنارم دارم . کهکشانی که هیچ چیز به پای ماهش نمی رسد... غرق فرشته حرم امام رضا اوج بهشته حرم اما رضا *** زائرات اینجا...تو جنان دیده می شن مهمونات امشب همه بخشیده می شن *** بزرگترها یادم دادن (یه راه ساده ) راه ورود قلب تو (باب الجواده) نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی. دل نوشته سفر به مشهد .رمضان 1391
[ سه شنبه 91/5/31 ] [ 10:37 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |