سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

هواپیما

یکی از علمای بزرگوارمان هرگاه می خواستند سوار اتوبوس شوند ابتدا محیط داخلش را نگاه می کردند و تا حدودی ظاهر افراد را بازبینی . ایشان می فرمودند . جایی که گناه باشد عذاب الهی هم ایجاد می شود و من نمی خواهم به آتش دیگران بسوزم و با بلا و عذاب خداوند جانم را از دست بدهم .

روزی می خواستن سوار بر اتوبوسی شوند و قتی متوجه شدند راننده با خواهرش ارتباط ندارد و قطع رابطه کرده . سوار بر اتوبوس نشدند و به راننده گفتند من می ترسم سوار ماشین شما شوم چرا که خدا از کار شما و قطع رابطه ناراحت است و من ریسک نمی کنم.

اما منظور از حرفم.!

دیروز که به فرودگاه مشهد رفتیم تا به تهران و بعد به شهر مقدس قم بیاییم. متاسفانه صحنه های بدی را دیدیم.

اول که وارد فرودگاه مشهد شدیم فکر کردم اشتباه به سمت پروازهای خارجی آمدیم اما بعد متوجه شدم دیگران اشتباه آمدند یادشان رفته کجا هستند...

بسیار ناراحت کننده بود وجود مردانی که زنانشان را به حراج گذاشته بودند . ولباس هایی که شرم آور بود . حریرهایی که حتی روی سر بند نمی شدند و آرایشی که شیطان را هم گرفتار می کند نمیدانم چه بگویم . اما سخت ترسیده بودم که با این گروه در یک هواپیما بنشینم . هرچقدر با خودم کلنجار می رفتم نتیجه ای نداشت . و جالب تر اینکه تذکرات و نهی از منکر هم با توهین و بد دهانی روبه رو می شد. نمی دانستم چگونه باید بگویم دلم برایت می سوزد میدانم فردایی نه چندان دور تو خواهی گفت چرا به من نگفتید چرا در مقابل گناهم ایستادگی نکردید.

وقتی هواپیما پرواز کرد زیر پاهایمان خالی شد حالا ما بودیم و خدایی که ما را در هوا نگه داشته بود میدانم اگر لحظه ای فقط لحظه ای قهر می کرد با ما دفتر زندگیم برای همیشه بسته می شد . مدام قران می خواندم و خودم را به خدا سپرده بودم . نمیدانم اما هیچ وقت اینقدر نترسیده بودم.

هواپیما بالا رفت و بالاتر و همه چیز کوچک شدو کوچک تر. ومن داشتم خودم را میان زمین و آسمان پیدا می کردم.

باید ترسید از این همه گناه. 

دلم گرفت . دلم شکست . نمیگویم از بی حرمتی به ماه غریب رمضان . که دیگر به چشم نمی آید و با نام مسافرم  همه چیز توجیه می شود اما چگونه با دلم کنار بیایم . که کشورم کشوری که برای هزاران شهید داده ایم . کشوری که هنوز فرزندان زیادی داغ پدر بر سینه دارند با موهای پلید دشمن چشم های دختران و جوانانمان را بسته اند و هرکجا دلشان بخواهد آنها را هدایت میکنند.

وقتی راه می رفتم احساس می کردم پاهایم می لرزد . گناه فریاد خوشحالی سر داده بود و من رقص شیطان را درآن میدان میدیدم . میدیدم با نازو عشوه ی دختران و لباس های وحشتناک و ...چقدر لذت می برد و کمی آن طرف تر مردی قد خمیده به دنبال یار می گردد...

ومن و امثال من چقدر راحت می گذریم و بعد از اتفاق می گوییم خلبان مقصر بود و هوا بد بود و زمین سر بود ... راننده خواب بود .. جاده خراب بود ... سد شکست. نه همه انعکاس کارهای ماست که زمین و آسمان را به فریاد در آورده ...

چشم هایتان را باز کنیدو کمی به اطرافتان نگاه کنید آیا این همان ایران 30 سال پیش است...

به راستی وظیفه ی ما چیست ؟

مگر چقدر از عمرمان باقی مانده ...؟

چه جوابی برای خیانت در امانت خدا داریم ؟

سقوط

درد نوشت... درد نوشت . درد نوشت. آسمان بچه های خدایی


[ یکشنبه 91/5/29 ] [ 2:39 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 54
کل بازدیدها: 554186
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*