سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

ش

مادر تمام دردها و خطرات زایمان را تحمل می کند به عشق شنیدن صدای فرزندش . و آرام نمی گیرد تا لحظه ای که صدای گریه ی تولد فرزندش را بشنود و بعد از ان آرام میگیرد انگار نه انگار که دردی عظیم و سخت را تحمل کرده ...

 حالا آرزو میکند  کودکش بنشیند و بعد مامان بگوید و را ه برود ....

 ثانیه به ثانیه برایش دنیا ارزش دارد اگر خاری به پای فرزندش برود انگار خنجر به قلبش خورده اگر فرزند درد بکشد مادر تب می کند و می سوزد...

جوانش رعنا می شود حالا دوست دارد کنارش راه برود و شانه راست کند و به عالم و ادم بگوید این جوان رعنا پسر من است ... عصای پیری ام .

هر گاه کت و شلوارو ماشین عروس میبیند قند در دلش آب می شود تا دامادی پسرش را ببیند ...

30 سال قبل . پسرانی رشید و رعنا شدند اما فرصت نکردند تا کمی در مقابل چشمان مادر راه بروند تا مادر برایشان فا الله خیرو حافظا... بخواند...

گذشت و جنگ و جبهه امروز ها فردا شدند و کاروان کاروان برگشتند و چشمانی منتظر به درب خانه خشک شد ...

 کمری شکسته شدو دست هایی پینه بست . لباس هایی اتو کشیده آماده و اتاقی دست نخورده . بیرون نمی رود . مسافرت نمی رود نکند فرزندم بیاید و پشت در بماند . مادری که هر روز از دلتنگی 10 سال پیرتر شد . مادری که هنوز شب ها لالایی می خواند برای پسری که نیست و نیامد از سفر ... مادری که هنوز دختران محل را نشان می کند برای پسرش .

مادری که با صدای درب خانه می دود بی عصا و میشکند پشت درب هایی که مسافرش نیست...

عمری انتظار . عمری دلتنگی . زندگی با قاب عکسی که آخرین لبخند پسرش را ثبت کرده در دلش . قاب عکسی که برایش جا می اندازد شب ها دست هایش را روی آن می گذارد و لالایی می خواند .

ش

از مادر شهیدی می خواهم بگویم ...

که با همه ی این دلتنگی ها در جمع شهدای گمنام حیران و غمگین می چرخید در حالیکه عکس فرزندش در دستهایش . خادمان شهدا میگفتند مادر این شهدا گمنام هستند و بی نشان . اما تلاش مادر بیشتر و بیشتر میشد . و باز هم تکرار می کردند خادمان شهدا حرف هایشان را . مادر این شهدا گمنام هستند .

مادر به حرف می آید و می گوید شما که مادر نیستید نمیتوانید مرا درک کنید مادر عطر وجود فرزندش را حس میکند حتی اگر نشانی نداشته باشد . من فرزندم را میشناسم. به آخرین تابوت می رسد و بعد می خنددو لبخندی از شوق می زند . تناقض رفتاری مادر موجب  کنجکاوی خادمان می شود.

 علت لبخند را جویا می شوند .

 مادر می گوید خیالم را حت شد که فرزندم در جمع این شهدا نیست . این یعنی که خانم فاطمه الزهرا (س) برای فرزندم مادری میکند . خیالم راحت شد.

نوشته شده توسط آسمان


[ جمعه 91/3/12 ] [ 4:36 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 105
کل بازدیدها: 554961
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*