بچه های خدایی |
درخانه نشسته ای صدای خواندن از گلویی بغض گرفته می آید .. هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله .. اول به مدینه ... دوم به نجف سوم... هر بار میشنوی و سریع لباس بر تن میکنی تا بدرقه کننده ی زائر کربلا باشی ... گاهی اوقات از مدینه میخوانند تو میفهمی کسی قرار است به دیار مادری غریب برود ... اما نا خواسته اشکت سرازیر می شود هر چه بخواهی خودت را به بی خیالی بزنی اما لرزش لب هایت تو را رسوا میکند اگر آن را هم زیر دست هایت جا دهی . دلت با فریادهایش چهره ات را پر از غم میکند . حسرتی عمیق آه می شود و روضه می خواند برای دلت تا می آیی فراموش کنی و خودت را به آن راه بزنی باز صدایی تو را بی تاب میکند زائری آمده که بوی حرم می دهد بوی شش گوشه . بوی غربت . بوی فرات . و دلت اشک می شود باز، تا با آب فراتی که در گوشه ای از کیف زائر راوی غم کربلاست دوستی کند . چقدر آن لحظه آرزو میکنی کمی از ان آب را بر دست هایت بریزی و تا صبح گریه کنی ... همه ی سوغات ها تکراریست جز مهر کربلا سوغاتی که همیشه حریص گرفتنش هستیم . تا کی باید فقط شنونده باشم . تا کی نظاره گر ان باشم که از شش گوشه بگویند و از فرات . از غربت سامرا و کاظمین . از بین الحرمین .. سالهاست دلم را خوش کرده ام به عکسی از شش گوشه ات آقا . سالهاست با حسرتی سرد به پارچه هایی که در محله مان نصب میکنند با حسرت نگاه میکنم . تا کی باید در شش گوشه ی دلم برایت روضه بخوانم . کبوتران دلم پر پر شدند از این همه دوری ... دلم لک زده برای خواندن زیارت عاشورا در حرمت آقا . دلم تنگ شده برای لحظه ای که در مقابلت بایستم و بگویم السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ... آقا جان همه به دیدنت می آیند و من جا مانده ام از دیدارت ... نمیدانم چرا هروقت اسمم سفر کربلا می افتد کسی نامم را خط میزند . میدانم فقط من میدانم چقدر دلت را شکستم . فقط من میدانم که چقدر خون به دل مادرت کردم . اما چه میشود قلبم قلبی که دوستت دارد . خدا نکند که مادرت اجازه ی سفر به من ندهد . خدا نیارد ان روز را ... حالا من هر روز برای خودم میخوانم . و راه میروم . من هر روز عکس ضریحت را زیارت میکنم .. حالا من سالهاست منتظرم تا یک روز اسمم در بیاد و بیایم به حرم تو آقا. نمیدانم کی وقت آن میرسد که اسم من از لیست مسافران حرمت خط نخورد . خوش بحال دوستان من . خوش بحال آنانکه زود به زود به دیدنت می آیند خوشبحال آنها که دوستشان دارید . بد بحال من که جز شرمندگی چیزی ندارم . خیلی سخته که کیفت را ببندی و منتظر حرکت باشی حرکتی که سالها انتظار غبار برویش نشانده . من اگر کربلا نیایم پس کجا بروم خودت بگو آقا . آقا جان حداقل به اشک هایم که گناهی ندارند نگاه کن . به دست های گره زده ام به تربت کربلا نگاهی کن . به تسبیحی که طواف حرم آقا علی ابن موسی الرضاست نگاه کن . به من نه به قلبم نگاه کن . قلبی که حسرت پیرش کرده . آقا جان همه رفتند کربلا و من جا موندم . همه ی کسانی که دوستش داشته باشی اگر پول هم نداشته باشند خودت ضمانت میکنی . پس من چی ؟ باشه . باشه آقا نگام نکن . باشه دعوتم نکن . باشه . خط بزن باز هم خط بزن نامم را از مسافرانت . باشه . من لیاقت ندارم . من میسوزم با خاطرات زائرینت . من میسوزم در اتش دوری ات . باشه من که کسی را ندارم من که آبرو ندارم . من که هیچ چیزی ندارم . اما به من فرصت بده . فرصت بده تا جبران گناه کنم . تو را به حق علی اکبرت تو را به حنجره ی علی اصغرت ... به این گلوی گرفته از غم من هم نگاهی کن . دستم را بگیر و مرا مهمان حرمت کن . من جوانی ام را برای نوکری تو نذر کرده ام . این نذر را بپذیر . نگاهی به من کن آقا که جوانی ام جوان مرگ شده از غم دوری ات .. نوشته شده توسط آسمان(غم نوشت کربلا)
[ سه شنبه 91/3/2 ] [ 2:27 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |