سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

مرگ

هر روز وقتی از خیابان گذر میکنی یا حجله ای میبینی که رویش عکس جوانی زده و قران میخواند عبدالباسط و ظرف خرمایی ...وما میبینیم و میگوییم حیف شد جوان بود ...

گاهی اوقات تابوتی که بر روی دست ها به سوی جایگاه ابدی می رود و ما هم چند قدمی همراه میشویم و با یک خدا بیامرزد  می گذریم . دریغ از آنکه فکر کنیم چند ثانیه ای  که روح ای جسم بی جان حالا چه حالی دارد ...

گاهی اوقات هم آْمبولانس های مخصوص حمل جنازه ها را میبینیم و با حالتی چندش عبور میکنیم ...

همه چیز مثل خواب و بازی برایمان زود گذر است . و حال ما فکر میکنیم در این بازی سهیم نیستیم . در این دنیا چه بخواهی چه نخواهیم  همه ی ما شرکت کننده ی بازی هستیم که معلوم نیست چند برنده دارد .

از دایره ی دوستان ما کم کم میروند بیرون بعضی ها . یکی به اسم رفیق دانشگاه . یکی به اسم فامیل . یکی به اسم همسایه . و چه خوش باوریم ما که مرگ را فقط برای همسایه های خود میدانیم

در طی چند روز گذشته خبر فوت چند نفر از دوستان و آشنایان دور را شنیدم . مادری 27 ساله دارنده ی رتبه ی فلان کشوری . رتبه ی اول علمی . چقدر برایش پارچه و بنر نصب کرده بودند . همه جا نام و حرف او بود دانشگاه تمام شد و او چند روز پیش بدون هیچ بیماری قبلی در کنار فرزندش جان داد فقط با لحظه ای ایستادن قلب .

چقدر خدا را بخاطر ثانیه ثانیه شنیدن صدای قلبمان شکر میکنیم . انگار قلبمان وظیفه اش را انجام میدهد وای از ان روزی که با ما لج کند و نخواهد بتپد...

 پسر جوانی که نام مهندس تازه داشت او را بزرگ میکرد و به ارزویش میرساند خیلی آرام در ماشینی که نشسته بود به خواب رفت و بیدار نشد ...

 ومرد مهربان فامیل موقع صبحانه خوردن لقمه ی اخرش را نتوانست تمام کند . کودک 5 ساله که مشغول بازی بود با دانه ای الوچه تمام کرد ...

ما فقط میبینیم و میشنویم . اما هیچ وقت به آنچه اتفاق افتاده بود فکر نمیکنیم .

مرگ دلش برای من و تو نمیسوزد . دیگر صبر نمیکند که لقمه نانمان را تمام کنیم و کارهای عقب افتاده ی خود را به اتمام برسانیم .

دیگر دلش برای طفل سه ساله نمیسوزد . قرار این بوده و ما باید حواسمان را جمع کنیم .

م

اگر همین حالا که پشت صفحه مجازی نشسته ایم و عزرائیل بیاید چه میکنی . آیا آنقدر ارام هستی که با جان و دل بروی یا مثل من از ترس زودتر جان می دهی ...

مرگی که اینقدر به ما نزدیک است آیا ارزش آن را دارد که برای خوشی های این دنیای فانی همه ی آخرت خود را تباه کنیم .

راحت گناه میکنیم کلک میزنیم . تقلب . دزدی . غیبت . بی خیالی . بی غیرتی . دروغ و تهمت و هزار گناه ریز و درشت کبیره و صغیره . چقدر عادی شده برایمان . گاهی اوقات با نام اینکه همه دارند می خورند و میبرند ما هم میخوریم و میبریم . غافل از اینکه هم مسیر میشویم در آخرت با هم .

کسی که راحت در خیابان رقص موهایش را به نمایش میگذارد و مردی که پول ناحق به خانه می آورد و جوانی که چشم هایش عادت به گناه کرده و دستی که ...

همه و همه جایشان همان یک تکه قبر است خبری از اتاق من و امکاناتش نیست .

آنکس که تمام عمر را در سونا و جکوزی و استخر شخصی بوده باید یک تکه سنگ و کاسه ای را که شخصی نیست و روزی صد نفر روی آن میخوابند را هم تجربه کند .

کمی فکر کنید آیا ارزش گناه کردن را دارد . اگر فکر میکنی دل باید پاک باشد و به خودتان اطمینان دارید حاضرید دعا کنید خدا همین الان عزرائیل را برایتان بفرستد. ؟

گاهی با خودم فکر میکنم به چه جراتی شب اینقدر راحت میخوابم . گاهی وصیت نامه ام را بالای سرم میگذارم . گاهی از تنهایی میترسم ...

فکر کنید چند پانیه بیشتر فرصت ندارید و عزرائیل چند قدم با شما فاصله دارد از کدام کارتان می ترسید . چه گناهی شما را میترساند . حق الناس . حق الله ...

م 

 

نوشته شده توسط آسمان

 


[ سه شنبه 91/3/2 ] [ 12:16 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 73
بازدید دیروز: 105
کل بازدیدها: 555004
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*