بچه های خدایی |
«از خواهرانم می خواهم که با حجاب خود زینب وار پاسدار خون شهدا باشند و از برادرانم می خواهم که پیرو حسین (ع) باشند تا اسلام و مسلمین به هدف نهایی خود که ریشه کن کردن ظلم و ستم می باشد برسند.» «خواهرم، استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تا سرخی خون من.»
(سید روح الله میر غنی زاده) «به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.»
(شهید حمید رستمی)
بارها و بارها صدها بار خواندیم و شنیدیم وصیت نامه های شهدا را ...
امروز دلم به وسعت آسمان پاییزی و ابری گرفت ... صاعقه ای بر وجودم زده شد که جسم ام را به لرزه در آورد ...چه شده است اینجا ... دختران نجیب و پاک کشورمان خام چه حرف هایی شده اند ... همانان که تا دیروز دستان مادر را داشتند و گریه می کردند برای چادر سفید گل گلی... همان ها که وقتی چادر می گذاشتند چنان قیافه می گرفتند که انگار زیباترین ملکه ی جهان شده اند و به راستی که بودند...
کفش های 10 سانتی که نمی توان با انها راه رفت ... حاضرند زمین بخورند و کمر درد بگیرند و کج و سخت راه بروند به چه قیمتی ؟ به قیمت شکستن دل شهدا و خندیدن دشمنان ...چادرهایی از جنس ساتن که رگ های تن را هم نشان می دهد برای چه می گذاری .... میخواهی کمر آقا را بشکنی ... نگذار این چادر را ... تا لا اقل درددل مادر سادات تازه نشود ... چادر برای آرایش و گناه نیست .. من نمی گذارم به ارث مادرم توهین کنید...
شاید دشمنان به خیالشان فدک را گرفتند اما برای این یک ارث هزاران وارث هست که آرزوی ان را دارند... این همه آرایش و بدحجابی میان شهری مقدس که امامان ما پناه شیعیان دانستند ... حالا ما باید به کجا پناه ببریم ... از گناه هایی که اتش اش دامن شهر را سوزانده ... راستی جواب شهدا را چه خواهید داد...یادم نمی رود شنیدم شهیدی که روده هایش از ترکش دشمن آویزان شده بود و دستان اش قطع و رگ های اش آویزان از او پرسیدند در آخرین لحظات چه می خواهی وصیت کنی ... نه از خانواده اش گفت ...نه از فرزند ..نه از مال و زمین .. نه از آرزوها ... فقط سفارش حجاب را می کرد به زنان و مادران ایرانی ...به دختران مسلمان ایرانی ...و با خون رگ های تکه تکه شده اش امضایی زد تا قیامت ... به راستی چه چیزی برای گفتن داریم تا کی می خواهیم بنشینیم و نگاه کنیم مگر شهید شدن فقط بر روی مین رفتن و در میدان جنگ قدم گذاشتن است ... جنگ امروز خیلی اجرش بالاتر از دیروز است ...چرا چرا ما جهاد نمی کنیم ... چرا تذکر نمی دهیم .. اگر همه ی ما 1000 نفر دوست مجازی هم هر کدام یک تذکر دهیم چه می شود... ما چه جوابی داریم به مولایمان بدهیم... اگر قرار بود کشور ما امروز اینچنین شود چرا این همه شهید داده ایم ... ما هم شریک می شدیم با آمریکا و اسرائیل و شما می توانستید هرطور که انها دوست دارند باشید و بچرخید... اگر قرار بود اینگونه امانتداری کنیم . چرا خون به دل ننه علی ها کردیم که سالها کنار قبر فرزندش بخوابد. چرا این همه فرزند داغ پدر به دلشان مانده ... امروز ننه علی می توانست نوه اش را ببیند و آرام باشد و هیچ فرزند شهیدی دل نوشته ننویسد که بابا کجایی ؟ می توانستند تازه لباس دامادی بپوشند تا مادرانشان نقل و نبات بر تابو تشان نپاشند...این همه جانباز که ثانیه ها را با زجر سپری می کند و هرشب میسوزند از زخم سینه هاشان ... ما باید پاسخگوی خیلی ها باشیم ... لباس رزم بپوشید و ایمانتان را محکم به دست بگیرید و برای جهاد اماده شوید ...حالا من و شما باید بجنگیم...شهدا گریه های ما را نمی خواهند ... نگاهشان به دست های ماست به قدم هایمان... هر کس آماده ی دفاع از خون شهداست بسم الله...
نوشته شده توسط آسمان [ دوشنبه 91/2/4 ] [ 10:31 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |