بچه های خدایی |
همه اماده شدیم هوا خیلی سرد بود باید از اروند عبور میکردیم سردی اب دست و پاها را بیحس میکرد و یاد خدا و هدفی که داشتیم دلها را گرم واین گرما بر سرمای حاکم غلبه داشت. . . به بچه ها گفتم دستهایتان را زنجیری به هم بچسبانید تا فشار اب نتواند مارا از هم جدا کند. فشار اب و عمقش زیاد است باید مراقب باشید . با یا حسین در دل شب به اب زدند 25 نفر که مثل زنجیری به هم گره خوردند تا مسیر خدا را پیدا کنند . نزدیک صبح بود و زمان بازگشت وقتی رسیدیم به خاک خودی هنوز دستانم بسته بود اما فقط 4 نفر و بقییه . . . عده ای هیچ از خود بجا نگذاشتند. . . چندنفر را کوسه تکه تکه کرده بود. . . و مابقی . . . راستی انها راه خدا را پیدا کرده بودند و دنیا را فراموش . . .
نوشته شده توسط آسمان . خاطرات پدرم [ چهارشنبه 91/1/30 ] [ 9:55 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |