بچه های خدایی |
راز عروج
خاک و سنگر بود وقرآن کریم یک نفس نور و دعا و یا رحیم
چشم چشمه بود ودل دریای خون اشک بود و سفره ای بی آب و نون
مشک پر آب و لبی لب تشنه بود سجده گا هش پر ز خاک و سجده بود
او چه میگفتش که سجده خیس شد عشق از دامان اشک لبریز شد
گویی پیشانی ز خاکش دل ربود ماه و خاک و آسمان غرق سکوت
تا که از لب ذکر لبیکش رسید قلب او چون یک پرنده ای تپید
رنگ از رخسار و از چهره پرید گویی او چیزی ز الله اش خرید
تا که سر از سجده ی حق بر خون ،جسم و جان او در بر گرفت
من نمیدانم که او واقع که بود این چنین جسمش گلوله ها ربود
من که رجعت را ز سر آموختم چشم بر این سجده هایم دوختم
تا که بینم راز آن رجعت چه بود این چنین جسمش گلوله ها ربود
( اسمان ) بچه های خدا(شعرهای نوجوانی)
[ دوشنبه 91/1/28 ] [ 5:10 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |