بچه های خدایی |
وقتی دلم میگیرد، انگاه که خود را تنها می بینم ، دردنیایی غریب ، در ایوان دلتنگیهایم می نشینم ، وبه امید روزهای شیرین منتظر میمانم . انقدر می مانم تا باغبانم بیاید ودر باغ امید را به رویم بگشاید. در سخت ترین روزها ، در تلخ ترین لحظات ،ودر غم انگیزترین ثانیه ها ، آن زمان که قلب خسته ام سرشار از قطرات باران نیاز میشود. آنگاه که احساس می کنم در باتلاق گناه فرو میروم. چشمانم را به ابرهای اسمان دخیل میبندم و به او پناه میبرم. ودر آن هنگامه فقط با یادو نام اوست که ارام میگیرم. او که بخشنده . مهربان است. با نام او میتوان از تاریکی ها گذشت ، صخره ها را پیمود ، از دره ها عبور کرد ، میتوان خود را همچون گلی در میان دشت سبز باور و امید دوباره یافت. یک نفر هست که در همه جا و همه وقت میتوانی دلتنگی ها یت را با او قسمت کنی. با اشک نیازت وضو کن و رو به قبله دلها بایست و دستهای التماست را به سویش رها کن و او را بخوان با رکعت هایی سرشار از عشق و امید . . . دلنوشته (اسمان) بچه های خدا (مجموعه دل نوشته های نوجوانی) [ یکشنبه 91/1/27 ] [ 12:8 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |