سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

ف

در مقابل چشما ن اش بردند همسرش را و او با سیلی سنگین بر زمین افتاد وقتی چشم هایش را باز کرد قطره خونی بر زمین از همسرش یادگار مانده بود...

امروز بحرین شبیه دیروز ایران است... و ما همه شیعه هستیم خوب می فهمیم حرف هایمان را ... خوب درک میکنیم درد همدیگر را ...

برادرانمان مبارزه میکنند و ما از پشت پنجره ی شکسته ی دلها یمان با صدای سوزناک باد همصدا می شویم و برایشان دعا میکنیم...

دیگر قلب من هم قهر کرده با آن جعبه ی کاغذی وتحمل ندارد ببیند زجر برادران و خواهرانم را...

راستی تو هم دیدی علی اکبر های جوان را تازه دامادهایی که جشن شان را در آسمان ها گرفته اند... تو هم دیدی قاسم ها را میدان را خالی نگذاشته اند...

باز هم تاریخ می خواهد تکرار کند غم دل اش را... شاید دگر تحمل در د ندارد... بحرین چقدر شبیه کربلا شده ...میدانم که مادرهای بحرینی این شب ها عزادارند... می دانم که زنان و خواهران زیادی این روزها سیه پوشند... میدانم که حالا باز هم کودکان زیادی یاد نخواهند گرفت واژه ی بابا را...

چشم های دختران کوچک بحرینی در آنجا چقدر شبیه چشمان رقیه است ... حسرت نگاهشان به دست های بابا.. و پیکری خون آلود ...باز هم خوش به حالشان که بابایشان سر در بدن دارد...

تاریخ تکرار شده .. وآنجا هم چادر مادران را خاکی می کنند و در مقابل بچه هاشان سیلی میزنند...آنجا هم کودکان روضه ی مادر می خوانند..

آنجا هم به پهلوی مادران رحم نمی کنند وای که چقدر مدینه نزدیک شده انگار کوچه های بحرین رنگ کوچه های مدینه دارند...

j

من نبض  آسمان را می شنوم که چقدر تند تند می زند ... من گریه های ماه را میبینم هر صبح قطره های اشک اش را که بر روی گلبرگ ها پنهان می کند ... من داغ دل خورشید را حس میکنم که این روزها چقدر سوزان تر شده...

باد هم فریادهای اش را از روزنه های پنجر ه ی خانه ام به گوشم می رساند و شایدهم دردو دل میکند با من...

ابرها را ببین تاب ندارند که یکجا آرام بگیرند این روزها آسمان غروب ها بغض میکند و گاهی دیوار غرورش را میشکند و دردش را گریه می کند...

این روزها مردم تبرک اشکهای آسمان را جمع میکنند تا شفا دهد اشک آسمان زخم هایشان را ... کاش کمی هم گریه های آسمان را برای زخم دل شیعه های بحرین جمع کنیم...

دیگر خواب من هم خواب ندارد و شب با من دست دوستی داده است ... من رقیق نیمه راه نیستم ...

شب نمیگذارد من ها بخوابیم... تا شاید یک دست دیگر هم به شب التماس کند برای دعا...

امشب مولایمان بیدار است میدانم که این روزها عزادار مادر است اما این را هم میدانم که داغ دل اش از سوز غم مردم بحرین بیشتر شده... این روزها چقدر بر مولایم سخت میگذرد... حالا کودکان بحرینی هم با گریه های نیمه شب زینب (س) و حسن و حسین (ع) شریک شده اند...

اگر دلت را بر زمین بگذاری می شنوی صدای التماس زینب  (س)را ... کمی آن طرف تر نزدیک چادر زهرا (س) اشکی دریا می شود گمان می کنم خوب میشناسم چشمه اش را ... غریبی که غریبانه می رود...

بغض من غم امروز توست اما دعا کن برادرم  بغض امروز من خنده ی فردای توست ... دعا کن که مولا بیایدو ما را از غم غربت

نجات دهد...گ


غ م ن و ش ت...آسمان

 


[ پنج شنبه 91/1/24 ] [ 3:24 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 31
بازدید دیروز: 35
کل بازدیدها: 554752
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*