سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

سیدحسن

ساعت 4 بامداد گروه زیادی زائرین وارد حرم شدند از روی نشانه هایی که بر لباسهایشان دوخته شده بود متوجه شدیم که از کشور لبنان میباشند و این قضیه ذوق ما را برای خوشامد گویی بیشترو بیشتر کرد...

با عشق و علاقه ی خاصی وارد شدند و در ابتدا به سوی ما آمدند و با بوسه هایشان بر دست هایمان ما را غرق محبت خود کردند ... چند دقیقه ای از زیارتشان نگذشته بود که به سویم آمدند و در حالی که بغض سخت گلویشان را می فشرد و انگار با تمام قدرت مقابله میکردند با اشک هایشان از سید حسن نصرالله گفتند و ما را به خانم قسم دادند که برایش دعا کنیم و و قتی نام سید حسن را آوردند دیگر نتوانستند مقاومت کنند و سد احساسشان شکست و اشک هایشان جاری شد..

خیلی زیبا بود من هم از آنها خواستم تا سلام گرم ردم ایران را از ته دل به این سید بزرگوار برسانند و بدانند که سید حسن نصرالله همان اندازه که برای انها عزیز است برای ملت ایران و رهبر معظم انقلاب هم عزیز می باشد و دعای خیر رهبری ما و مردم ایران بدرقه ی راه عظیم ایشان بوده و خواهد بود...

س

س

نمی دانم اما با بردن نام سید حسن نصرالله من هم منقلب شدم و ناخود آگاه اشک های من هم با دریای احساس آنان شریک شد...

اما دیدم باز هم حرف برای گفتن دارند ... انگار آرام نشده بودند...

 گریه هاشان بیشتر شد نمی توانستند راحت حرف بزنند یکی از آنها به سختی گریه اش را قطع کردو چند کلمه گفت بحرین .صدای گریه هاشان بیشتر شد بر سینه های خود می زدند و می گفتند دعا کنید برای مردم بحرین ...بحرین .. عاشورا... بحرین .. کربلا..

انگار یکی داشت مصیبت می خواندو دیگران به پایش اشک میریختند . گرچه غم مردم بحرین خود مصیبت بزرگیست...

 در همین حال و هوا عده ای دیگر برخواستند و به سمت آنها امدند و آنها هم با گریه فریاد زدند.. بحرین .. تازه فهمیدم که این گروه جدید بحرینی هستند .. حالا لبنانی ها و بحرینی ها همدیگر را در اغوش گرفتند و چون کسی که داغ جوان دیده برای جوانان و مردم بحرین گریه میکردند و برای همدیگر طلب صبر میکردند ... فریاد دعاهاشان واقعا دل همه را به لرزه در آورده بود عمق درد را می توانستی در لا به لای اشک هایشان پیدا کنی..

از غم هایشان گفتند و گریه کردند و در آخر با هم دست هایشان را به سوی آسمان گرفتند و شروع کردند به خواندن دعای فرج

اللهم ...د

عجب  حال و هوایی شده بود خوب میشد درک کرد شیعه بودن را .. و حس برادری ...برای داغ دل همدیگر مصیبت می خواندند...از علی اکبر خواندند و از غربت امام حسین (ع)...گریه هایی که آخرش به مصیبت کربلا رسید...ش

نوشته شده توسط آسمان ...خاطرات حرم 91


[ چهارشنبه 91/1/23 ] [ 2:41 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 84
کل بازدیدها: 545000
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*