بچه های خدایی |
قبر خالی می زند بر پنجره، انگشت سرد بادها می زند باد صبا ، بر جنگلش فریادها سینه سوزان میشود وقتی که گلها میروند بر سر قبری که نیست از او نشان و یادها ماهیان خود را به خشکی میزنند از سوز درد لحظه ای که می چکد اشک یتیم بر قبرها شاخه ای خشکیده ، از یک عشق ، در دست رسول هر شب و روز میزند بابا صدا ،هر سالها کاش از دشت پر از لاله، نشانی داشتیم در پی این همه غربت و غریب گمنامها در همان روزی که پروانه گلش را برده اند میزند دست توسل بر کویر و دشتها با صدای نالهی ریحانه های زندگی مادر پروانه ها ، هر شب کند ای وایها هیچ کس را دیده ای ، دل به خاکی خوش کند طفلکان عمریست ، بر این خاک کردند ناله ها آسمان هر بار ، بغض اش را به یغما میبرد مادری که میزند بر استخوانها بوسه ها استخوان کوچکی را جای سروش پس گرفت مادری که بود جانش در پی آن لاله ها درد طوفان تازه میگردد میان ضجه ها لحظه ای که کودکی بر قبر دارد بوسه ها قبری اما خالی از یک شاخه یاس یک شاخه عشق قبری از یک لنگه پوتینی که از پا شد رها سالها بر قبر خالی، گل چه نجوا کرده است فاش کرده جرعه جرعه سینه اش از رازها وای دیدی لحظ های را، چشم نرگسهای تر میکنند بر دست باباهای دنیا، با نگاه
میزند آتش به قلب بچه گنجشکهای باغ اشک مادر که ندارد در کنارش بارگاه آری اما دشت و باغ و کوه و صحرا میکنند از غم درد یتیمی و غریبی آه ها درد و سوز گل و ریحان را فقط باغ است نظر لحظه ای که آتش طعنه زند بر باغها بچه ماهیها، همه گرد حوض گریه ا ند در همان ساعات که طفلی میکند فریادها
[ شنبه 90/8/14 ] [ 11:58 صبح ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |