سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

..

احساس می کنم که می توانم بعد مدت ها بالهای شکسته ام را تکان دهم...

تمام احساسم یخ زده بود در سرمای روزگار و بازهم مرا گرم کرده ای زیر خورشید نگاهت...

من از کاروان دله ا جا مانده بودم و تو باز هم باز گشتی تا مرا نجات دهی از سراب خیالات  و من زنده شده ام با نگاهت...

 چشم هایم پر از بچه کبوترهای گریه اند که نمی توانند فریادشان را پرواز دهند و از گونه هایم سقوط می کنند...

دلم برایتان تنگ شده بود دوستان قدیمی... فکه .. دو کوهه... طلاییه ... شلمچه ... اروند...

دلم میخواهد دوباره احساس کنم خاک های مقدستان را... همان خاک هایی که بوی  مهدی ها می دهد ...

 من شاید نتوانستم در مدینه قبر مادر را پیدا کنم ... اما خوب میدانم اینجا قدمگاه مادر است...

ببین پهلوی شکسته ی خاک را ببین ... ببین لرزش غبار ها را درهوا... خاک بوی همان چادر خاکی را می دهد...

میدانم که ملائک خونهایتان را از زمین به غنیمت گرفته اند اما من به همان غبار های خونین قانع ام...

مشک هایتان هنوز در موزه ی تاریخ گریه میکنند... و دست های شما هم شد نماد پیروزی کشورمان...

 من می خواهم بروم به کربلا... کربلایی که هزاران عباس داردو هزاران علی اکبر...

کربلایی که پراز خیمه های غریبیست...

میروم تا خانه تکانی کنم دلم را ...

آخر برای خانه تکانی به چند مرد نیاز است...

 گناهم سنگین است و خانه تکانی سخت...

می روم تا با غبار خاک فکه .و شلمچه ... دلم را غبار دهم ...

قاصدک هایتان برایم دعوت نامه آورده اند   و من جز شرمندگی چیزی برای گفتن ندارم ...راستی میگویند اگر حاجتی دارید بنویسیدو بسپارید به آب ... در لب کدامین چشمه بودید که نامه ام به دستتان رسید...

وچه زود اجابت شد ... وصال دوست...

.

نوشته شده توسط آسمان...


[ دوشنبه 90/12/22 ] [ 3:5 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 84
کل بازدیدها: 544985
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*