بچه های خدایی |
د ر د ن وش ت. . . . . . . . . دوباره غروب شد و باز تکرار شد شب های نا امیدی. . . باز هم باید به یاس های در گلدان خانه بگویم . . . نیامدی. . . آقای خوبم. . . ببین چهر ه ام را . . . سالهاست که غبار جاده ی انتظارت بر چهر ه ام نشسته و دلم را پیر کرده است . . . برایم بگو در کدامین دیار غریب ما را نظاره میکنی. . . آقای خوبم . . هر روز احساس میکنم به ما نزدیک تر میشوی . . .اما نمیدانم چرا از آمدنت پشیمان میشوی . . آقا جان. . . امروز هم دلم از غم بر آسمان فریاد زد و اشک التماس ریخت تا شاید که خورشید کمی بیشتر صبر کند . . . من می ترسم می ترسم که مثل کسانی که شما را ندیدند ورفتند . . . من نمی خواهم اینگونه بروم. . . من نمی خواهم به روی سنگ مزارم بنویسند که او هم جمال یوسف زهرا ندیدو رفت . . . دلم میخواهد به روی قبرم بنویسند او جان اش را فدای قدم مولای اش کرد. . . آقا جان. . . . . .باز هم به دلم و عده می دهم و به نرگس ها و یاس های باغچه دلداری . . من میدانم تو می آیی. . . به همین زودی ها . . .آخر برادرانم را میکشند به نا حق . . . و امانت جد بزرگوارت را میسوزانند دشمنان در آتش خشم شان . . . و من میدانم که شما نظاره میکنی و به زودی خواهی آمد تا دل مادران سیه پوش بحرینی و . . را شاد کنی . . اللهم عجل لولیک الفرج. . . نوشته شده توسط آسمان غروب جمعه. . مجموعه انتظار
[ جمعه 90/12/5 ] [ 7:15 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |