بچه های خدایی |
آرام نشسته ای و در سکوتت من خیس میشوم. . . چشم هایت را رو به دنیا بسته ای . . . تا خواهش هایت بروند و جا بخورند و تو برخلاف بازی عمل میکنی و آنها را هیچ وقت پیدا نخواهی کرد . . . حالا من چشم هایم را بسته ام تا تو را نبینم تا راحت تر آنهایی را که جا خورده اند با لذت پیدا کنم . . . چقدر بین و من و تو اختلاف است هردو چشم هایمان را بسته ایم . . . اما من برای چه و تو برای که . . . هنوز باران دعاهایت کویر خشک و داغ شلمچه . . . را خیس میکند. . . تازه میفهمم چرا و قتی در آن کویر داغ راه میروم جز خاک چیزی نمیبینم . اما صورتم خیس میشود. . . دلم هوای پرواز میکند و تو به من کمک میکنی . . . یاد میدهی بال گشودن را . . . پر زدن را. . . صدای بغض دلم را هیچ کس نمیشنود در آن همه هیاهو . . . و تو پیرهنت را میگذاری تا برای خون دل اش گریه کنم . . تازه میفهمم چرا زمین خاکی شلمچه نبض دارد. . . آنجا پر از شبنم هاییست که از قلب روییدند و امروز این کویر خاکی پر از قلب است . . . بوی مهر میدهد آنجا . . . حالا میدانم چرا زهرا با بوسه زدن بر این خاک دل اش آرام میگیرد و انگار در آغوش پدر میگرید. . . حالا من میدانم چرا هرکس به آنجا میرود چفیه اش را پایین می آوردو زانوی غم بغل میگیرد . . همه صدایت را میشنوند . . . زمین امانت دار خوبی بوده است . . . هنوز میشود صدای نجواهایتان را از دل خاک شنید. . . شما هم فهمیدید مثل من . . . آنجا قدمگاه حسین علیه السلام است . . . آنجا همان جاست که دستان عباس را قطع کردند. . . آنجا همانجاست که قاسم پر زدو . . . انجا زینبی نبود . . . اما مادری پهلو شکسته در همان قطعه ی خاکی برای همه مادری کرد. . .آنجا شلمچه . هویزه . . . نیست . . . آنجا کربلاست. . . . نوشته شده توسط آسمان . ظهرچهارشنبه.. . [ چهارشنبه 90/11/26 ] [ 12:18 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |