سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

شهادت

خیلی اصرار میکرد که تو رو خدا اگه آشنا دارین برای  من و بچه هام  جا بگیرین تا ما هم با شما بیایم سفر راهیان نور. . . هرچه من میگفتم  که نمیشه با این کاروان بیای اون بیشتر پافشاری میکردو از عشقش به شهدا میگفت . والتماس میکردو میگفت که آرزوشه فقط یک بار بره و از مناطق دیدیدن کنه . . .

من که دیدم خیلی اصرار میکنه پیگیر شدم تا شاید بتونم کاری براش بکنم . گرچه به من حقیر هم ربطی نداشته و نداره . این شهدا هستند که کارت دعوت را میفرستند. . .

بالاخره یک جایی رو براش پیدا کردم ومنتظر بودم تا با ذوق و شوق خبرشو بدم . . .

 صبح که رفتم سرکار گفتم . یک خبر خوش کارت درست شده . ان شاالله شما هم به این سفر میرین. . .

ولی اصلا خوشحال نشد که هیچ چشم و ابرویی تیز کردو گفت . . . نه بابا من دیگه نمیخوام برم منصرف شدم . . .

 گفتم چرا ؟

گفت مگه نشنیدی دیروز اخبار میگفت یک کاروان از خراسان  تو راه منطقه بودند تصادف کردند 4 نفر مردندو چندین نفر زخمی شدند. . .

مگه من جونمو از سر راه پیدا کردم  که با دست خودم خودمو بچه هامو بکشم . . .

 نخواستیم بابا همین جا جامون بهتره . . .

من هنوز کلی آرزوهای مختلف دارم . . . هنوز از پول سیر نشدم . . .دلم خیلی چیزها میخواد. . .

شما برین جای ما هم دعا کنید . . . و بعد بلند خندیدو رفت . . .

من هم با صدای بلند این  یک بیت و خوندم. . .

عشق هفتادو دو سر میخواهد         بچه بازیست مگر عشق . . . .جگر میخواهد.

 

نوشته شده توسط آسمان. صبح دوشنبه

 

 


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 11:56 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 153
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 555379
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*