بچه های خدایی |
خیلی دلم میخواست عکس حاج احمد را برای دوستان بگذارم . اما احساس میکنم که راضی نیست ومن تا زمانی که از ایشان کسب اجازه نکردم فقط از ایشان مینویسم. . . بار اولی که حاج احمدو دیده بودم حتی نفس اش بالا نمی اومد به زور اکسیژن نفس میکشید حال اش خیلی بد بود. حاج احمد هم جانبازه شیمیایی بوده و هم ترکش های زیادی تو بدنش یادگاری نگهداشته. . . تا به امروز ندیدم گله ای داشته باشه تنها حرفش التماس دعاست. . . گاهی اوقات خیلی حالش خراب میشه. اما اگر تو بدترین شرایط ممکن هم باشه برای بدرقه و یا استقبال بلند میشه و به سمت در میاد. به بادو بارون و هوا و بوی همه چیز حساسیت داره . برای همین نمیتونه بیرون بره. . . کسانی که اسمشان ابالفضل باشه و یا حسین به احترام اسمشون خیلی تحویل میگیره و حتی دستهاشونو میبوسه. . . هر وقت میرم اونجا از خودم خجالت میکشم من چه کردم و او چه کرد. . . به دنبال سید محمدمهدی کوچولوی خانواده میچرخید و با او بازی میکرد حالش خوب نبود. حرکت های مختلفی برای خندیدن سید محمد انجام میداد بدون خجالت و . . .حالا نقشه کشیده بود تا تکه نانی را که به دهن سید محمد رفته بود برای تبرک بخورد. وبالاخره موفق شد. . . وقت نماز که میشه خودش میره داخل اتاق وبه تعداد همه جانماز میاره و سجاده پهن میکنه برای همه ی کسانی که مهمانند. جوانترین را صدا میکند بدون غرور و تکبر با تواضعی وصف نشدنی ودرخواست میکند برای نماز جماعت . خودش هم از همان ابتدا در صف دوم میایستد. . . محبت و گذشت و اخلاص از تمام وجودش که ظاهرش سخت شکسته موج میزند. . . حالا طلبه ای در خانه اش مهمان است بر سر یخچال میرود و مرغ یا اردک و سبزی و هرچه که آماده باشد در پاکت میگذارد و میگوید این هدیه من است بخورید وبرایم دعا کنید. . .به هر بهانه ای چیزی میدهد و طوری وانمود میکند که انگار باز ما از او طلبی داریم. . . حالا میرود سر خمس . . .به هر شکلی میخواهد چیزی دستمان را بگیرد. . . حالش خراب میشود فریاد همسرش بلند میشود که باز تو بلند شدی مرد ؟ ما را تا آسمان خدا بالا میبرد و خودش را از ته چاه میبیند. . . زمان رفتن است اشک هایش آماده میشوند. . .التماس دعا میگوید . وازما میخواهد برایش در قم زیارت نامه بخوانیم. . . از دلتنگی برای قم و جمکران میگوید ومدام اصرار دارد که او را فراموش نکنیم. . . با احترامی فوق العاده خداحافظی میکند و ما میرویم به دنبال زندگی خودمان . . . او میماندو خانه ای که تکراریست آسمانش . . .او میماندو دردی که در درون پاکش نهفته است . . .او میماندو سرفه های بی امانش. . . نوشته شده توسط آسمان. از خاطرات سفر یک هفته ای. . . [ یکشنبه 90/11/9 ] [ 2:7 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |