بچه های خدایی |
اگر خدا بخواهد و عمری باشد فردا به شهر پدری ام خواهم رفت. به شهر خاطراتم . و کودکی ام. . . مدتهاست عزیزانم را ندیده ام و برای دیدنشان ثانیه شماری میکنم. . . اما چیزی دلم را میشکندو آن جانبازیست که آرزوی زیارت خانم را دارد . . . ومن تصمیم گرفتم اگر عمری بود و بازگشتم این بار از او بنویسم . از حاج احمد و مظلومیت اش. . . از بغض صدایش که التماس دعا دارد واز خانه ای که پر از دارو و دواست . . . از اکسیژنی که باید همیشه با او باشد انگار عضوی از بدنش شده .. . از مهربانی هایش و دل اش که از دریا هم بزرگتراست. . . از او مینویسم . . . [ پنج شنبه 90/10/29 ] [ 4:10 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ
*
امکانات وب بازدید امروز: 96 بازدید دیروز: 25 کل بازدیدها: 554046
آخرین مطالب
لینک های مفید
*
آرشیو مطالب
لینک دوستان
لینک های مفید |
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |