بچه های خدایی |
چقدر زود دارد یادمان میرود بی تابی دخترک را. . . چقدر زود یادمان رفته غمنامه ی زینب سلام الله علیها. را . . . و چقدر زود از عزای ارباب در آمدیم. . . هنوز زینب برای سر برادر نالان است و ما رفتیم برای زندگی خودمان. دلم میسوزد . فقط چند روز گریه تا اربعین با قیست و ما در این روزها شادیم و انگار ماهم زود فراموش میکنیم زمان را . اشک ها بیایید که قافله در راه برگشت است. اشکها بیایید تا از کاروان گریه های حسینی جا نمانید . ما که سالهاست جا مانده ایم از زندگی از خودمان از دلمان و از کاروانی که خود به دنبال ما می آید. . . مسیر راه طولانیست اما هیچگاه مارا فراموش نمیکنند . همه سال آنها به دنبال ما می آیند و این ما هستیم که آنقدر غرق این دنیا هستیم که میگوییم بروید ما خود می آییم. اما ای کاش میدانستیم که مسیر پر از پستی و بلندیست پر از دره های تشنه به خون ما. پر از غارتگران نفس . پر از گرگهای گرسنه . . . اما باز می آیند با اینکه ما با گناه هایمان دست کمی ار آنان که سنگ . . . نداریم. چقدر مهربانی حسین علیه السلام. مانند جد بزرگوارت پر از بزرگی و عشق هستی. خدایا مرا ببخش . ای اشک ها گریه کنید تا روی سیاهم از غبار زشتی و گناه پاک شود . مادر به دادم برس که سخت وجودم شکسته شد. این دل گرچه بی وفاست . ای چهره گرچه روسیاه ست. این چشم گرچه کور است . اما به آسمان خدا قسم که پر از عشق شماست . عمه جان این غلام دل شکسته و روسیاه را بپذیر شاید با تربت چادرت آدم شود. مرا به حال خود رها نکنید. خدایا شکرت که مسلمانم . شکرت که شیعه هستم. خدایا شکرت که حسین علیه السلام را دارم . خدایا شکرت شکرت شکرت. . .
[ شنبه 90/10/17 ] [ 8:7 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |