بچه های خدایی |
1. . . 2. . . شب . . . صبح. . . چقدر سخت است که بدانی می روی اما نمی دانی کی؟ چقدر سخت است که میدانی زود می روی اما نمی دانی شب یا صبح. . . امروز یا فردا. . . چقدر می توانی آنان را که دوست دارید ببینی. . . این ماجرای یکی از آشنایان ماست .. . شب عروسی آنها نرفته بودیم . خیلی . . .صدای ترانه و بزن و بکوب و عروسی که میان مردو زن میچرخید و زیبایی اش را میان همه تقسیم می کرد ما و خیلی ها را از عروسی درو کرده بود . مراسم اش تا مدتها زبانزد همه ی فامیل بود. . . چند ماه گذشت و تازه عروس حالش بد میشد بد. . . بد. . . بدتر. زمان گذشت و مشخص شد که مبتلا به سرطان است و این بیماری بی رحم حتی فرصت نداد تا او آمادگی پذیرش پیدا کند . . هر چند روز یک عمل معده . روده . . .وبسیاری از اعضای درونی بدنش را در آوردند و او فهمید که دیگر هیچ وقت نمیتواند طعم مادر شدن را بچشد.. . هر روز ضعیف و زردتر می شد تا حدی که غذایش فقط شده است آب میوه که آن را هم باید با نی بخورد. . . دیگر غذاهای رنگین و میوه های زیبا برایش مفهومی نداشت و ندارد. . .طلاها و لباس های . . .همه وهمه برایش شدند دردی که آرامشش را از او گرفته. . . حالا او هم مثل ماهرشب سریال شیدایی را می بیند و شاید هم تا ثریا. . . اما نمیداند آیا می تواند قسمت بعدی را هم ببیند. . . وآیا امشب آخرین قسمت زندگی اوست؟ او دیگر بدحجاب نیست . دیگر گناه نمی کند . تمام لحظه هایش را با دعا و قرآن و نماز سپری میکند. . . او تا به امروز با محبت همسرش زنده مانده . همسری که تمام تلاشش را میکند تا او یک دقیقه بیشتر در کنارش باشد. . . دیگر خوشی ها برایش زیبا نیستند. هر وقت خودم را جایش می گذارم دیوانه میشوم. خیلی سخت است که چشمانت ثانیه های مریض را دنبال کند و تو نتوانی به هیچ شکل در مقابل سرنوشت بایستی. . . به جهیزیه ات نگاه کنی خیلی هایش را هنوز استفاده نکرده ای . به همسرت که آرزوها برایش داشتی . حتی هدیه ی همسرت نیز برایت ارزش ندارند چرا که از آن تو نیست و میدانی بزودی . . . قدر ثانیه ثانیه هایش را میداند . وهرروز دارد از گلها و خاطرات اش خداحافظی می کند وتاریخ سالگرد ازدواج اش را هم فراموش کرده . . . قدر لحظه هایمان را بدانیم. . . قدر فرصتی را که خدا برای زندگی به ما داده بدانیم . قدر سلامتی را بدانیم . قدر تمام نعمت های خدا را بدانیم. قدر با هم بودن را بدانیم. قدر دین و اسلام و ایمان را بدانیم . قدر اشکهایمان را بدانیم. قدر خانواده و دوستانمان را بدانیم . حتی اگر خوب نیستند. من دیگر از هیچ غذایی از هیچ میوه ای از هیچ لباسی از هیچ کسی بدم نمی آید چون نمیخواهم هیچگاه برای امروزم افسوس بخورم و آرزو کنم ای کاش میتوانستم کدو بخورم ای کاش میتوانستم شلغم بخورم ای کاش. . .
[ جمعه 90/10/16 ] [ 8:36 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |