بچه های خدایی |
طاقتم پایان یافت. . . اشکهایم خشکید. . . چشمهایم به تب دیدن تو پر خون گشت. باز هم غمگین شد دل بیچاره و سر گشته ی دریای غمم. . . تا تو خواهی آیی ، من شب و روزم نیست غرق در رویایم تا لب پنجره ای می شکند تنهایی چشمهایم به در منتظران می خشکد کی از راه رسید. . .؟ دل پراز ناله و آه جسم افسرده ی من همچو قویی تیر خورده یا لاشه ی مرغابی از غم مرده کنج ویرانی تنهایی ها افتاده است ! باز هم می خواهی از درد فراغت گویم . . .؟ یا وجود آغشته به عطر گل یاست را لب دریاها یا کنار دستهای نوازشگر خورشید توصیف کنم ؟ پس بیا طاقتم پایان یافت دستهایم لرزید. . .. [ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 2:42 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ
*
امکانات وب بازدید امروز: 85 بازدید دیروز: 105 کل بازدیدها: 555016
آخرین مطالب
لینک های مفید
*
آرشیو مطالب
لینک دوستان
لینک های مفید |
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |