به یاد سفرم به شهر غم . مدینه. . .
به مدینه که می رسی همراه با دلت آرام و سنگین قدم بردار. . .
پاهایت از پیچ و خم شهر می گذرد و دل با تو که نه ، تو با دلت همراه می شوی. . .
پس به بقییع می رسی. اینجا دلت در برابر این همه غربت و غریبی زانو می زند و به خاک می افتد و همچون کبوتری پرو بال شکسته زار می زند. . .
دیدن این غربت از پس پنجره ها دلت را سخت می فشارد.. .
پاهایت پشت نرده های پر از التماس بقیع میماند می نالد. ودستهایت به رسم عاشقی بر آن نرده های فلزی گره میخورند و اینجاست که دلت گریه های بی صدایش را فریاد میکند و اذن دخول می گیرد. . .
وحال این چشمان توست که باید برای همیشه ثبت کنند غربت اولاد پیغمبر را . . .
وبوی عطر یاسی که از بودن خبر میدهد مادری که به استقبالت می آید هرچند درد دارد. . .
اما ای کاش ما هم چشم دل داشتیم . . .
و امروز در شب شهادت امام سجاد علیه السلام بهانه ای شد برای دلتنگی . . .من هم با امامم یلدا گرفتم. . .
امشب میتوانم گریه هایم را فریاد کنم و از راه دور دستانم را بروی خاک بقیع بگذارم و تمام اشکهایی را که نگذاشتند در بقیع آرام بگیرند بروی تربت کربلا رها میکنم و چقدر زیبا دوباره دلم روضه ی آقا به پا کرد. . .
راستی کبوتران بقیع هم آشیانه ندارند. . .