بچه های خدایی |
آقا جون . . . دلم برایت تنگ شده . . .به من بگو چه کنم . . . تا کی چشمانم باید اشکهایشان را بدرقه راه کبوترانت کنند . . . آخر من هم دلی دارم. . . آقای من هر روز دلم به ضریح خواهرت دخیل میبندد و به امید اجابت آرام میگیرد. . . من تا کی باید نقاره زنی اشکهایم را نظاره گر باشم . دلم برایت میخواند همه روز همه شب . همه وقت. باز هم میخوانم . در وجودم حس غریبی دارم . . .دلم پر از درد است . پر از بی کسی پر از غریبی. . . ناله هایم تو را میخواهند و برای تو فریاد میزنند. . . کاش کمی گندم به کبوتر دلم میدادی آخر مدتهاست مدتهاست طعم گندم نچشیده . . . کاش کمی از آب سقاخانه ات به من میدادی . . .من تشنه ام . . .من تشنه ام آقا. برای تمام دردهایی که به سینه اندوخته ام وبرای تمام حاجت های پر نکشیده ام تو را نمیخواهم . . .تو را برای دلم میخواهم. میخواهم دوباره زنده شوم . . .میخواهم با نور وجودت آرام بگیرم . . .همچون کبوترانی که دور گنبدت میچرخندو آرامند. . . خوش به حال کبوترانت. . . [ سه شنبه 90/9/29 ] [ 7:48 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |