سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

ll

برایش فرقی نمیکرد جبهه را خانه ی خودش می دانست. حاضر نبود رسمش را کنار بگذارد. بساط روضه را هرجا که می رفت علم میکرد. خط مقدم بود یا نه ، جان پناه مناسبی داشت یا نداشت . . .

دهه که میگرفت تاکید داشت مثل همیشه شب آخر را روضه ی امام رضا علیه السلام بخوانند. آن وقت بود که سعی میکرد خودش را به بچه های مشهد برساند. . .   سردار اسماعیل قا آنی

جبهه که میرفت لباس نظامی می پوشید ته دلش هنوز مردد بود که کنار گذاشتن لباس روحانیت کار درستی است یا نه ؟

جمعه باید خودش را به تهران میرساند تا گزارشی از جنگ محضر امام ارائه دهد وبرای خواندن خطبه ها به  مصلی برود.

به اتاق امام که رسید شروع کرد به باز کردن بند پوتین هایش. امام پشت پنجره ایستاده بود وبا لبخند نگاهش میکرد. . .

وارد اتاق که شد دست امام را بوسید. امام آرام پشتش را زد و فرمود: زمانی پوشیدن  لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود ولی الان میبینم  چه قدر برازنده ی شماست.

 گل از گلش شکفت. خیالش راحت شده بود. از آن پس لباس نظامی را که میپوشید لذت میبرد و افتخار میکرد.    بر اساس خاطره ای از خود معظم له

 


[ سه شنبه 90/9/29 ] [ 7:17 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 554506
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*