بچه های خدایی |
آی مردم میشنوید صدای مرا. . . با خود چه میکنید؟ کجا میروید. . . کمی ساکت . کمی آرام . گوش کنید . سرتان را بروی دلتان بگذارید . شاید با گوش جان بشنوید صدای ناله ی رقیه (س) را. هنوز مصیبت تمام نشده . تازه شروع روضه هاست. نگاه کنید کمی آنطرف تر مادری پهلو شکسته داغدار است . هنوز بدنها بی سر است. وپای کودکی میسوزد از داغی سنگها. کودکی اشکهایش را به دل میریزد و سوز خارها را . . .هنوز خواهری چادرش خاکیست. آسمان عزادار است . آی مردم. . . دلی خون است از روزگار. . .برلبان پسر فاطمه(س) . . . سری به روی نی قرآن میخواند و سنگ و چوب خیضران چه میکنند. . . باز کمر مولایم شکست. . . مردم چه میکنید که علی باز راز دل به چاه میگوید. . . بساط گریه محیاست خیمه ی مولایمان غوغاست. . . دل مادر به روی نیزه هاست . و دخترکی که دستانش پر از دعاست. هنوز چادر مادر خاکی است . . .وزینب نیز... کجایید مردم سر حسین (ع) می لرزد به روی نی . نه از درد. . . از بی کسی و غریبی خواهر. . . وای چه میکنیم. . .اینچنین منتظر منتقم مادریم.. .او به چه امیدی بیاید به امید ما. . . ما که از درد هیچ نمیدانیم. ما که چون کوفیان شعار میدهیم . مگر نبود که چند روز پیش لبیک یا حسین سر دادیم و از بیعت و همدلی گفتیم. وای مسلم بیا و بگو که کوفیان باز هم عهد شکنی کردند. . . چه کسی میخواهد چادر مادر را تمییز کند از غبار درد و تنهایی. آی مردمی که فکر یلدایید هرشب برای آقایمان یلداست یلدایی پر از درد و غم. یلدایی پر از مظلومیت پر از غریبی. . . حال خود میدانید لبان عزیز دل پیغمبر را زدند تو میخواهی با لبانت چه کنی. . . امروز دیدم کسانی که دستانشان پر از تنقلات یلدایی بود. . . آماده میشدند برای یلدا. نه بگذار بهتر بگویم.. . امروز دیدم کسانی را که سنگ جمع میکردند برای دلداریه زینب(س) امروز دیدم کسانی را که نمک میخریدند برای زخم سینه ی مادر امروز دیدم کسانی را که تیز میکردند شمشیر دلشان را برای پیکار با اولاد پیغمبر. . / هنوز دیر نشده . کمی فکر کنید آیا با درد عاشورا یلدایی هم هست . هست یلدای غم . یلدای عزای حسین (ع) میخواهید چه کنید . . .؟ بیایید و عصای کمر شکسته ی آقا شوید . میخواهید بیا ییدو سپر سنگ کینه ی دشمن شوید. . . یا نمک به زخم مادر. . . شیرینی طعم شیرینی و لذت شکستن آجیل و شادی فصل به کام ماست و تلخی بی کسی مادر و غریبی فرزندو بی وفایی یاران به کام آقا. . ./ آقا دیگر طاقت ندارد مادرمان هم. . . بازویش هنوز کبود است وچادرش خاکی . . .سر فرزندش به روی نیزه . . . [ شنبه 90/9/26 ] [ 7:7 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |