سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

آخرین ملاقات شهید کاظمی و رهبر انقلاب

کاظمی 

دو هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى این‌که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این‌که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشم‌هاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!
فاصله‌‌ى بین مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‌کنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضى‌ها واقعاً روسفید خدا را ملاقات مى‌کنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.
ما باید سعى‌مان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظه‌ى دیگر، اصلاً نمى‌دانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛ احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم ان‌شاءاللَّه مایه‌ى روسفیدى ما باشد.
ان‌شاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه  21/10/1384

[ شنبه 92/1/17 ] [ 11:35 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

پر از هیجان و شلوغی...

پراز دل نگرانی های دنیایی ...

نگاه ها به تقویم که چند روز به سال تحویل باقی مانده ...

نگران از گرانی آجیل و پسته ... اعتراض به نظام و دولت و کشور...

دادن بهانه  به دست دشمن ، همان  که مثل گرگی گرسنه در کمین نشسته تا طعمه ای چرب بر دهن گیرد و ارام شود...

اضطراب از ست نکردن شال با کفش . پیرهن با شلوار...

سفره ی هفت سین را چگونه بچینیم که چشم ها را حیران کند ...

رفتیم و در بازارهای شهر با هر گله ای که بود خریدیم و پوشیدیم و خوردیم سال با تمام دغدغه هایش با همه شلوغی هایش تحویل شد روزها گذشت و امسال هم...

اما حالا که به پشت سر نگاه کنیم میبینیم این هم مثل 1391 سال پیش تمام شد ... عده ای در همان روز ، عده ای در روزهای دیگر ... به بهانه های دنیایی با همان لباسهای نو به مسافرت ابدی رفتند...

به نام خدای مهربانیها

چقدر در پایان سال به خودمان فکر کردیم به روحمان . کارهایمان ...زندگیمان ...

چند ساعت برای لباس روحمان وقت گذاشتیم و غذای سال جدید افکارمان را تهیه کردیم...

خیلی ها امسال بی مادر شدن و سکوت سرد خانه را تجربه کردند ووو...

اما واقعیت این است همه ی این ها رفتنی و تمام شدنی است

کاش کمی به فکر خودمان باشیم کاش کمی برای خودمان دلهره داشته باشیم

کاش نگران این باشیم که آنچه در ظاهرمان هست با دلمان ست شده یا نه ...

زمین مرده ی خدا زنده شد . طبیعت سبز شد و جوانه زد و شکوفه ها شدند نمادی از خلقت دوباره ...

امسال بعضی ها فاطمیه را فراموش کردند ...بعضی ها یادشان رفت برادران مسلمان پاکستانی و عراقی و سوری ... ما داغدارند ...بعضی ها خیلی چیزها را یادشان رفت...

خدا کند مادر غریبمان ما را فراموش نکند ... خدا کند مولایمان ما را فراموش نکند...

پسته ها خورده شدند و آجیل ها تمام ...آنها که نتوانستند پسته و آجیل و لباس بخرند هم هستند چیزی از آنها کم نشده مثل همه ی ما زنده اند و شکرگذار...

یادمان نرود وقتی هیاهوی شهر زیادشد وقتی همه جا شلوغ شد ما خودمان در این شلوغی ها گم نشویم . و گوش هایمان را تیز تر کنیم تا بهتر بشنویم صداهای گم شده در هوای دنیا را ...

همیشه آدرس خدا را در جیب هایمان داشته باشیم تا زودتر خانه هایمان را پیدا کنیم...

همه چیز تمام شد و زندگی همچنان ادامه دارد...

غریبانه

غم

قدیم

بازار


مرگ

پی نوشت ...

در مسیر بازگشت از سفر ماشین عروسی با تزیین زیبا تکه تکه شده بود و جنازه هایی که دنیا را برایمان شرح دادند...

کمی جلوتر پارچه های سیاه ...

خدایا تنهایمان مگذارکه سخت محتاج نگاهت هستیم...

اللهم الحقنی بنورک الابحج

آسمان بچه های خدایی


[ جمعه 92/1/16 ] [ 11:51 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 553967
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*