سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

رمضان

دلم گرفته خدا..از خودم ، از بی کسی ام . از تنهایی ام . در این دنیا که هزاران نفر اطرافم هستند و باز تنهایم و بی کس...

احساس تنهایی و غربت دلم را می فشارد چون تخته سنگی به لب رودو اشک هایم و بغض هایم جمع شده اند در برکه ای که هیچ کس جز تو از آن با خبر نیست ...

مدت هاست که رنگ غربت مرا بیمار کرده ... از این دنیا خسته شدم از بازی هایش، از نقش های سختی که هر روز باید اجرا کنم . من می خواهم انصراف دهم از بازیگری ...تو مرا معصوم آفریدی خدا و از من یک نقش خواستی پاک بمانم و معصومیتم را از دست ندهم ... من سالهاست امانتی را که به من دادی خدا ، از دست داده ام...

حالا سردرگم و تنها روزها و شب ها را می شمارم و نمیدانم باید چه کنم ...

عمرم  چون باد می وزد بر وجودم و شانه هایم را لرزان تر از دیروز می کند و من فقط نظاره گرم ...

چون یخی که زیر نور آفتاب جان می دهد و دست و پا میزند برای ماندن .، من هم آب شدم از دست خودم و دنیایی که برای خودم ساختم . چون یخ هرچه بیشتر تلاش میکنم شکسته تر و خوردتر می شوم و به مرگ دنیایی نزدیک تر...

حالم خوب نیست ... سخت هوای گریه دارم . کاش باران ببارد و آسمان هم فریاد زند تا گریه هایم در قطرات باران محو شود کاش آسمان فریاد زند تا فریاد من در صدایش پنهان شود ... کاش می شد راحت گریه کرد و کسی نپرسد چرا؟

من چون کودکی که راه گم کرده می ترسم  ... می ترسم از هیاهوی شهر ... هیاهویی که نمی گذارد صدایم به تو برسد...ومن فریاد می زنم که خدایا گم شده ام در هوای نفسم ...مرا دریاب ..کمکم کن .. که هیچ کس جز تو مرا بخاطر خودم نمی خواهد...

دانه دانه بچه گنجشک های شادی ام  از گرسنگی جان می دهند و افسردگی و پژمردگی به آشیانه ی دلم آمده ...

 می دانم می دانم از تو دورم و هوای مهر تو را می خواهم ... می دانم مدت هاست غرق این زندگی شدم زندگی که چون موج مرا به هر سو که بخواهد می کشاند گاهی مرا غرق می کند در عمیق ترین باتلاق ها و گاهی بر بلندای موج هایش مرا در آغوش می گیرد...

امشب همه جا را گشتم تا خودم را پیدا کنم ... اما نشد .

تازه فهمیدم که چقدر راه را اشتباه رفتم و چه عمری می خواهد تا برگردم ...تا به تو برسم ...من چقدر از خودم از تو دورم ...

نمیدانم با این همه مسیر به ضیافتت می رسم یا نه ...دستم را بگیر ای خدای خوبم ...من محتاج نگاهت هستم...

کعبه

غ م . نوشت آسمان بچه های خدایی


[ شنبه 91/4/31 ] [ 3:3 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]

رمضان

آرام آرام غریبانه می آید . مثل همیشه،

تا توشه های راهمان را برایمان جمع کند...

خودش را ، بزرگی اش را ، صداقت اش را در هلال ماه پنهان می کند و نم نمک خودش را در دل ها جای می دهد...

کاش می دانست دلهای هر چند غافل اما عاشق بسیاری چشم انتظار شیرینی صدای ربنای قلب اش هستند...

تمام دعاهای ما . مناجات و ربنا خواندنمان . حتی اذان های غروب و سحرگاه در دل نامش زیباتر می شوند ...

 آنقدر زیبا که دلبری می کند از تمام دل ها...

می دانم آمده ای تا بساط عاشقی را محیا کنی ... آمدی با نام رمضان تا منتی نباشد برایمان ...تا باز بگویی که شما آمدید ...

تا همه ی امتیازها به نفع ما تمام شود...

هرسال می آیی و نا امید نمی شوی . اما خوب از بغض سینه ام با خبری ...

 خوب می دانی که دلم سخت گرفته از دنیا ... خوب می دانی هوای سینه ام بارانی است ...

 تو ازدریای خروشان دلم با خبری ... از دریایی که موج قنوتش هر روز بر آسمان زبانه می کشد و تو را التماس می کند ...

من چون شمعی سوزان هر روز و شب آب می شوم با صوت دل انگیز دعا ...

قطره قطره اشکهایم شبنمی می شود بر گل دعا ...

چگونه شکرت را بجا آورم  ای خدای مهربانیها...

 نفسم از بند خواسته هایش آزاد شد...

امشب دلم از اسارت 11 ماه حبس در دنیا رها گشته و تازه دارد طعم آزادی را می چشد...

امشب به یمن ورود آزادی دل از دنیا ، به یمن ورود ماه خدا سجده خواهم کرد ...

سجده ای تا بیکران خدا...

من هم مهمان ضیافتی آسمانی شده ام ... اما من مهمان بودن را هنوز یاد نگرفته ام ... من احساس غریبی می کنم در خودم ...

 یا رب مهمان نوازی کن امشب...

دعا

د ل ن و ش ت ... آسمان بچه های خدایی


[ جمعه 91/4/30 ] [ 9:26 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

جهنم

 

 یک سالی بود که صیغه ی محرمیت خوانده بودندو به اصطلاح دوران نامزدی را می گذراندند. تازه داشتند آماده می شدند برای مراسم عقدو ...

بی بندو بار بودو به هیچ کدام از اعتقادات اش عمل نمی کرد و بدحجابی زن را افتخار می دانست و نوعی زیبایی...

چشم هایش عادت کرده بودند به تصاویر ناجور ، عکس ها و فیلم های...آنقدر چشم چرانی برایش عادی شده بود که وقتی همسرش را برانداز می کردند لذت می برد و این نهایت بی غیرتی بود ..

ساناز(نامزدش) با گوشی مهران تماس گرفت اما جوابی نشنید و پس از چند ساعت از آگاهی تماس گرفتند که مهران را در حین گناه با دختری دانشجو گرفتند. ساناز گوشی را قطع کرد و این آخرین تماس تلفنی او با عشقش مهران بود .

و حالا طبق دستور دادگاه مهران باید با سحر آن دختر دانشجو ازدواج می کرد تا از گناهش رفع جرم شود. و قرار بر این شد . خواستگاری با فحش و دعوا و کتک کاری با وساطت بزرگان به پایان رسید و سحرو مهران به عقد هم در آمدندو بعد از چند مدت زندگی جدید خود را آغاز کردند اوایل بسیار دعوا می افتادند و کار به دخالت خانواده ها می کشید اما کم کم آرامش به زندگیشان باز گشت.

یک سال از زندگیشان گذشت یکی از دوستان شب را در منزل آنها دعوت بود و با صحنه ای عجیب مواجه شد . سحر با لباسی بسیار بد و دامنی کوتاه و آرایشی شدید برای پذیرایی آمده بود و شروع به خوشامدگویی و خندیدن کرد در حالیکه مهمانهای آن خانه چند پسر مجرد بودند.

یکی از بچه ها سریع واکنش نشان دادو گفت مهران این چه وضعیست ؟

مهران را کنار کشید و گفت همه ی اینها دوستان تو هستند و تو زنت را برهنه نمایش می دهی ؟ مهران چطور اعتماد می کنی ؟ چطور اجازه می دهی همه از وجود همسرت بهره مند شوند ؟ نکن . عاقبت بدی برایت دارد ؟ پس غیرتت کجاست ؟

اما توجهی نکرد و با واژه ی دوستان من برادران من هستند خندید و گذشت . در جواب دوست اش گفت حتی در مقابل برادر هم نباید اینچنین باشد...فکر عاقبت زندگی ات باش ...مواظب کارهایت باش و مجلس را ترک کرد...

یکی دیگر از دوستان هم می گفت که شبی مجبور شدم در منزل آنها بمانم و اصلا مراعات حال مرا نکردند که هیچ . مهران صبح زود از خانه رفت و من با همسرش تنها ماندم و از ترس گناه با لباس خواب از خانه بیرون زدم .

مهران به تمام نصایح بی توجهی می کرد و حرف گوش نمیداد . خب حق داشت آخر دیگر غیرتی برایش باقی نمانده بود که بخواهد توجه کند و فیلم های ماهواره هم که...

3ماه بعد

مهران با گوشی دوستش تماس گرفت در حالیکه چون کودکی گریه می کرد دلیل را جویا شدند با ناراحتی تمام گفت همسرم از من طلاق می خواهد و حاضر نیست با من زندگی کند . دیگر چه کسی به من زن می دهد نمی خواهم او را از دست بدهم . دیگر مرا دوست ندارد و بهانه جویی می کند ...

اما تلاشش بیهوده بود و سحرطلاق گرفت ...

4ماه بعد سحر رادید که دست در دست رفیق برادر گونه اش دارد راه می رود و عاشقانه حرف میزند درست است سحر به عقد رفیق عزیزتر از برادر ش در آمده بود و اینگونه زندگی آن دو نفر هم به پایان رسید...

وقتی کسی از خدا نترسد وقتی به هیچ چیزی پایبند نباشدوقتی به همین راحتی گناه می کند و برایش عادی شده . توقع دیگری نمی توان داشت...جز افسوس برای انتخاب نادرست...

بی حجابی و بی حیایی و بی عفتی و در کنارش بی غیرتی مردان زهری می شود مرگبار برای زندگی ...

نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی

ا

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و به زنان با ایمان بگو : از برخی نگاه ها چشم پوشی کنند و دامن های خود را حفظ نمایند وجز آنچه ( به طور طبیعی)ظاهراست ، زینت های خود را آشکار نکنند و روسری خود را بر گریبان بیفکنند ( تا علاوه بر سر ، گردن و سینه ی آنان نیز پوشیده باشد ) و زینت خود را ظاهر نکنند جز برای شوهر ، یا پدر یا پدر شوهر ، یا پسر ، یا پسر شوهر ( که از همسر دیگر است ) یا برادر ، یا پسر برادر ، یا پسر خواهر ، یا زنان ( هم کیش ) ، یا آنچه مالک شده اند ( از کنیز و برده ) ، یا مردان خدمتکار که تمایل جنسی ندارند ، یا کودکانی که ( به سنّ تمییز نرسیده و ) بر امور جنسی زنان آگاه نیستند . و پای خود را به گونه ای به زمین نکوبند که آنچه از زیور مخفی دارند آشکار شود . ای مؤمنان ! همگی به سوی خدا بازگردید و توبه کنید تا رستگار شوید .

قرآن کریم سوره مبارکه نور آیه 31 

تفسیر سوره نور – محسن قرائتی 

بسم الله الرحمن الرحیم

ای پیغمبر با زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که خویشتن را به چادر فرو پوشند که این کار برای اینکه آنها ( به عفت و حریت ) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت (هوسرانان ) آزار نکشند بر آنان بسیار بهتر است و خدا ( در حق خلق ) آمرزنده و مهربان است .

قرآن کریم سوره مبارکه احزاب آیه 59

بدح

غیرت آقایان نسبت به زن ،دختر و نوامیس خود

امام رضا (ع) فرمود :

در خروس سفید پنج خصلت از خصال پیامبران وجود دارد آگاهی به اوقات نماز ، غیرت ، بخشش ، شجاعت و ... از بهشت جوانان ( آنچه یک زن و مرد باید بدانند – اسدالله محمدی نیا ) موضوع غیرت در جامعه ما که جامعه مسلمانی هستیم یکی از موضوعات مهم است .شاید اگر از اکثرافراد جامعه سوال شود که تفاوت یک مرد با زن چیست بسیاری در کلام اول غیرت را به عنوان شالوده مردانگی و مرد بودن معرفی می کنند . و آن را جدا کننده روحیات بین مرد و زن می دانند .غیرت یعنی محافظت از آنچه حفظ آن لازم است

در اسلام غیرت بسیار مورد توجه قرار گرفته است . غیرت مرد هم باید شامل عرض و ناموس باشد و هم مال خود و همچنین موارد دیگر . مسلم است که یکی از مهم ترین موارد در مورد داشتن غیرت غیرت نسبت به حفظ حریم خانوادگی و عفت در خانواد ه هاست .

یک مرد باید در مورد رفت و آمدهای نوامیس خود و اهل و عیال خود در جامعه یا استفاده از پوشش نامناسب در جامعه نهایت دقت نظر را به خرج دهد و موارد منافی عفت را از خانواده خود دور کند .

شاید مهمترین مسئله که امروزه در جامعه ما از بعضی خانواده ها دیده می شود این است که بعضی آقایان با نوامیسشان که ظاهرو پوشش نامناسبی دارند در کوچه و بازار و در مکانهای مختلف از جمله پارکها ، تفریح گاهها و رستورانها و مکانهای متععد دیگر آمد و شد دارند ولی نسبت به پوشش و رفتاراهل و عیال و نوامیس خود کاملا بی تفاوت هستند. و گویا عالم قبر و آخرت و بلیه عالم گیر محشر را فراموش کرده اند . این افراد هستند که غیرت را که یکی از مهمترین تفاوت های زن و مرد است را فراموش نموده اند در واقع نام مرد برازنده چنین افرادی نیست .

باعث تعجب است که چگونه یک شخص دین دار مسلمان به همسر خود اجازه می دهد که درکوچه و خیابان ها از لباسهایی استفاده کند که باعث نگاههای زشت نامحرمان شود . آیا برای وی تفاوتی نمی کند که دیگران چگونه به ناموسش نگاه کنند. و ناموسش مورد نگاههای لذات آمیز برخی افراد بیمار قرار گیرد.

نکته تاسف انگیز و عجیب تر اینکه گاهی بعضی از آقایان دوست دارند که ناموسشان بدون حجاب در جامعه در معرض دید دوستان و آشنایان و مردم مختلف قرار گیرد و عجیب است که این رفتار را مثبت و باعث افزایش احترام دیگران ارزیابی می کنند.

آیا این احترام است که افراد مختلف به ناموس یک شخص هر طور که دوست دارند نگاه کنند. آیا این احترام است که مردی با همسر خود که دارای ظاهری برهنه است در مجالس مختلف و در کوچه و بازار حضور پیدا کند و دیگران پنهان و آشکار به همسرش به دید شهوت نگاه کنند.

چرا به خودتان نمی آیید .

ای آقایان بی غیرت ،چرا به خودتان نمی آیید .

چرا نوامیس خودتان را مانند عروسک به کوچه و بازار در معرض دید دوستانتان و مردم جامعه قرار می دهید ؟

آیا از شهدا خجالت نمی کشید ؟ آیا نمی دانید که خداوند متعال شما را می بیند . و اعمال و رفتار شما به وسیله فرشتگان و گواهان دیگر ثبت و ضبط می شود . آیا امام زمان خود را فراموش کرده اید. چرا با این گناهان ، دل ایشان را خون می کنید .

اگر اهل تفکر هستید بدانید که هیچ انسان عاقلی برهنگی و بی حجابی را باعث افزایش احترام مردم مختلف جامعه قلمداد نمیکند . بلکه نگاههای لذت آمیز مردم مختلف جامعه را توهین به خود و نوامیس خود می داند .

احترام یک مرد به یک زن و دختر زمانی است که آن مرد به دیده آلوده به او نگاه نکند. و برای او و زیبایی ذاتی او ارزش و احترام قائل شود .

در پایان باید بگوییم که اگر سعادت دنیا و آخرت خود و عیال و نوامیس خود را می خواهید ، راه مستقیم الهی را انتخاب کنید .

ازخداوند طلب آمرزش کنید ، زیرا که خداوند بخشنده و مهربان است .

یا حق


[ سه شنبه 91/4/27 ] [ 3:59 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

جانباز

 

از دوستان و همسایگان ما بود .

هراز چند گاهی که خانم احمدی را می دیدم یا دستش شکسته بود یا صورت اش کبود... گاهی دنده هایش آسیب می دید...

 گاهی پاهایش گچ گرفته بود... تعجب می کردم که زن اینقدر بی توجه که همیشه یا تصادف می کند یا زمین می خورد یا از پله سقوط می کند و یا...

با خودم می گفتم پس چگونه زندگی می کند با این همه بی احتیاطی ...گاهی خیلی افسرده می شد و بی حال و با تلاش خانم های همسایه دوباره احیای روحی می شد...

حالا شنیدم که طلاق گرفته اند...

 زنی که هر روز در لابه لای دردهایش اجر بود و سکوتی پراز التماس. تا جایی که می توانست تحمل کرد و برای رضای خدا صبر را در مقابل چشمانش گذاشت و حالا که دیگر کار به جاهای باریک کشیده ... در خواست طلاق داد... در خواستی که خیلی سریع پذیرفته شد...

می دانم برای خودش هم خیلی سخت بودو هست چیزی را که از دل نمی خواست اما مجبور شد تا باقی عمرش را نجات دهد ... وضعیت بدتر شده و او هر لحظه ممکن است جانش را از دست بدهد و و هنوز تکلیف دو فرزندش مشخص نشده ... باید فکری میکرد تا دخترو پسرش قربانی این اتفاق نباشد...

 قضاوت باشما نمیگویم درست بود کارش یا غلط ... آیا راه های دیگری هم بود یا نه ...

اما زندگی با یک فرد موجی که شرایط روحی خیلی بدی هم داشته واقعا سخت است و صبری که تا بحال هیچ کس متوجه وخامت حال و روح مرد خانه نشده بود ..

صبرو سکوت این زن قابل ستایش است ..

اما کاش بدانیم که زندگی و خوشی و آرامش چه کسانی موجب آرامش امروز ما شده و چه زندگی هایی فدای  خوشی امروز ما شد.

باید کمی فکر کرد یک عمر درد و روحیه ی پژمرده ی فرزندان خانه ... یک عمر ترس از گفتن نام بابا ...و یک عمر شانه هایی که جایی برای تکیه کردن ندارن و یک عمر سکوت ...همه و همه فدا شدند تا من و شما امروز راحت در خیابان های شهر راه برویم و میوه های دلخواهمان را بخریم ... با کمی تخمه و خوراکی برای بچه ها تا سریال های شب را از دست ندهیم و کلاس کنکور بچه ها دقیق پیگیری شود تا برای تابستان برنامه ریزی کنیم  و مسافرت کجا برویم..

کدامیک از ما حاضریم ساعتی را به این خانواده ها اختصاص دهیم ... اصلا وقتی از کنارشان عبور می کنید به چهر ه هایتان نگاه کردید پس از این به بعد آیینه ای با خود داشته باشید و خودتان را ببینید که چگونه مواظب شانه هایتان هستید که نکند با آنها برخورد کند . بچه هایتان را محکم تر در آغوش میگیرید که نکند مورد حمله واقع شوند و بعد نفسی عمیق و می گویید عجب چهر ه ی بدی دیوانه بود...

میدانی چقدر دختران کوچک بابا نازدانه ها چشم انتظار پدر ماندند و آرزو به دل مانده انددرحسرت فقط یک نگاه و نوازش

برای سهمیه ی دانشگاه و ذره ای نگاه همه نشریه ها و زبانها پر است اما دریغ از اینکه کمی فکر کنید که چه دل هایی در خانه در حالیکه پوسیده از درد پر است...

و من امروز با آرامشی که دارم در خیابان راه می روم دلم خواست همرنگ جماعت می شوم و کمی هم به ...فحش می دهم و توهین می کنم و کمی انطرف تر از پوشش و حجاب بد زنان با نگاه هایم استقبال می کنم و راحت می گذرم شاید شاید شاید زیر لب بگویم خدا هدایت کند... سهم من همینقدر است ...

میگذارم شهری که با خون و دل به اینجا رسیده با لوازم آرایش رنگی ... با موه های مصنوعی ... با مانتوهایی با جنس شیطان و شال هایی حریر یه تباهی برسد می گذارم تاقبرهای شهدا بلرزند و آه شان دامن گیرمان شود ...

بعد می گویم چرا زلزله امد ... سیل آمد... این چه بلایی بود ...

اری . درست است آن زمان حضرت نوح بود و خبر میکرد اما امروز ما حتی نوح را هم قبول نداریم از بس غرق خواسته هایمان شدیم. صدها هزار بنده ی خوب چون نوح دستمان را گرفتند و کشتی ساختند و ما خودمان هر روز کشتی هایمان را سوراخ می کنیم تا زودتر غرق شویم..

ما مدتهاست که غرق شدیم و خبر نداریم .... شاید باید موسی بیاید و عصایی بر زمین بزند تا ما نجات پیدا کنیم ...

دلم گرفته از تمام این روزها ... که چشم هایم . گوش هایم . دست و پاهایم جرات ندارند در مقابل گناه بایستند و زود جا خالی میکنند...

باید ترسید از آه دل فرزندان شهدا ، جانبازان . آزادگان و...

باید ترسیداز زندگی هایی که خراب شدن برای امروز من و من امروز را خراب کردم برای آرزوهای خودم...آرزوهایی که نشانی را کج می روند...

بروید در آیینه خودتان را نگاه کنید و بعد هم قضاوت...

شهید

راه

راهتان ادامه دارد هنوز جاپایتان بر دلها باقیست...

دردنوشت...آسمان بچه های خدایی


[ سه شنبه 91/4/27 ] [ 8:39 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]

جمکران

چند روزی میگشتم در برگ برگ کاغذهای پیر و سالخورده ی تقویم تا پیدایت کنم تا  بیابم روز ورودت را ...

اما انگار صفحه های غم زده ی تاریخ هم انتظار می کشند به دنبال صفحه ای  می گردند که عطر قدومت را به رخ برگ برگ تاریخ  بکشانند...

نیمه شعبان با بغضی  به طعم گریه آغاز شد  تولدی که در نبود تو به جشن تبدیل شد . جشنی که در لابه لای خنده هایش التماس موج می زد و هیچ کس به روی خود نیاورد .

موج موج گریه ای که سد دل را شکسته بود و سیل غمی که تمام و جودمان را غرق انتظاری به رنگ دلتنگی کرده بود ...

 احساس یتیمی ما به اوج خود رسید وقتی که نبودی ببینی چه بر سر شیعیان و مسلمانانت آورده اند. . . وما لبخند زدیم به تلخی زهر و شیرین کردیم کاممان را با شیرینی که تلخ تر از شربت انتظار بود...

خوشحال شدیم از آمدنت اما آمدی و دل شکسته برگشتی ... و ما فقط یاد گرفتیم در نبودت بگوییم اللهم عجل لولیک الفرج...

کسی به ما یاد نداد انتظار را ... نه یاد دادند و ما شاگردان ممتازی نبودیم ...

آقا جان دلم برایت تنگ شده نتوانستم نیمه ی شعبان را برایت حرف بزنم . اشک هایم فریاد میزدند و صدایم نمی رسید به خانه ی دل ... چرا که خانه خراب شده دلم از بس لرزید و ایستادتا باز هم از پشت پنجره ی دلتنگی انتظار را تماشا کند...

دریا دریا اشک غلطیدند و خود را به خاک زدند و جمکران را محزون خانه ی دل کردند تا در لابه لای آه های قلب های شکسته تو را بیابند و کمی آرام شود بچه کودک دلتنگی ... آخر مگر جرم ما چیست که باید تاوان تمام گناه ها را اینچنین بدهیم .. آقا بس است دیگر  من هم طاقتم تمام شده ...

 پیری بر من مسلط شده ... قوتم را روبوده ... دست هایم را لرزان و پاهایم راسست کرده ... دیگر حتی توان ایستادن به حرمت نامت را ندارم . پس من چگونه در رکاب تو بایستم و یاری ات کنم ...

 ایمانم انچنان نیست که در نبودت خوب باشم .... بیا و مرا از این همه بدی خلاص کن ... بیا تا نور وجودت تاریک خانه ی قلبم را روشن کند و این وجود یخ زده را از بند سرمای گناه نجات دهد ...

سالهاست این دل بی قرارم در انتظار بهار است ... در انتظار شکوفه ای از اخلاص . در انتظار جرعه ای تقوا ...

 من خودم را گم کرده ام ... سن و سالم هم به من وفا نکرده اند و مرا در گذر زمان به جلو میرانند من نمی خواهم پیر شوم اما مرا پیر میکند نبودنت آقا...

چراغ های شهرمان عادت کردند که نیمه های شعبان روشن شوند و چقدر دلشان می خواهد برای همیشه روشن بمانند من گریه ی شهر را شنیدم وقتی می خواستند بساط جشنت را جمع کنند من التماس ماه را برای بیشتر منتظر ماندن دیدم  و فردا را که ماه خودش را درپس ابرها پنهان کرد شاید قهر کرده و یا از گریه ها و التماس های مردم خجالت کشید...

باز هم برایت می نویسم ...باز هم دلتنگی ام را حرف می کنم ... آقا بدان که ابر سیاه ظلمت بر سر شیعیان و مسلمانان سایه انداخته ... آقا بدان مادران داغ دیده سخت انتظارت میکشند ... همه به امید ظهور تو ایستاده اند ... اگر دست عنایتت ما را رها کند خواهیم سوخت و تباهی وجود همه را فرا خواهد گرفت ...بدان که زنان و مردان مسلمان با فقر و گرسنگی و ظلم مبارزه میکنند تا تو را پیدا کنند می دانم می آیی ... یقین دارم غصه می خوری برای تک تک دل های شکسته و رنج دیده ..می دانم بیشتر از من ها به فکر امت رسول خدا هستی ... اما برای دلم برایت گفتم ... آقا ما را دریاب...

اللهم عجل لولیک الفرج

جمکران

جمکران

قبل از حرکت به سوی جمکران(نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی)

 

 


[ سه شنبه 91/4/20 ] [ 6:37 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

جمکران

چند روزی میگشتم در برگ برگ کاغذهای پیر و سالخورده ی تقویم تا پیدایت کنم تا  بیابم روز ورودت را ...

اما انگار صفحه های غم زده ی تاریخ هم انتظار می کشند به دنبال صفحه ای  می گردند که عطر قدومت را به رخ برگ برگ تاریخ  بکشانند...

نیمه شعبان با بغضی  به طعم گریه آغاز شد  تولدی که در نبود تو به جشن تبدیل شد . جشنی که در لابه لای خنده هایش التماس موج می زد و هیچ کس به روی خود نیاورد موج موج گریه ای که سد دل را شکسته بود و سیل غمی که تمام و جودمان را غرق انتظاری به رنگ دلتنگی کرده بود ...

 احساس یتیمی ما به اوج خود رسید وقتی که نبودی ببینی چه بر سر شیعیان و مسلمانانت آورده اند. . .

وما لبخند زدیم به تلخی زهر و شیرین کردیم کاممان را با شیرینی که تلخ تر از شربت انتظار بود...

خوشحال شدیم از آمدنت اما آمدی و دل شکسته برگشتی ... و ما فقط یاد گرفتیم در نبودت بگوییم اللهم عجل لولیک الفرج...

کسی به ما یاد نداد انتظار را ... نه یاد دادند و ما شاگردان ممتازی نبودیم ...

آقا جان دلم برایت تنگ شده نتوانستم نیمه ی شعبان را برایت حرف بزنم . اشک هایم فریاد میزدند و صدایم نمی رسید به خانه ی دل ... چرا که خانه خراب شده دلم از بس لرزید و ایستادتا باز هم از پشت پنجره ی دلتنگی انتظار را تماشا کند...

دریا دریا اشک غلطیدند و خود را به خاک زدند و جمکران را محزون خانه ی دل کردند تا در لابه لای آه های قلب های شکسته تو را بیابند و کمی آرام شود بچه کودک دلتنگی ... آخر مگر جرم ما چیست که باید تاوان تمام گناه ها را اینچنین بدهیم .. آقا بس است دیگر  من هم طاقتم تمام شده ...

 پیری بر من مسلط شده ... قوتم را روبوده ... دست هایم را لرزان و پاهایم راسست کرده ... دیگر حتی توان ایستادن به حرمت نامت را ندارم . پس من چگونه در رکاب تو بایستم و یاری ات کنم ...

 ایمانم انچنان نیست که در نبودت خوب باشم .... بیا و مرا از این همه بدی خلاص کن ... بیا تا نور وجودت تاریک خانه ی قلبم را روشن کند و این وجود یخ زده را از بند سرمای گناه نجات دهد ...

سالهاست این دل بی قرارم در انتظار بهار است ... در انتظار شکوفه ای از اخلاص . در انتظار جرعه ای تقوا ...

 من خودم را گم کرده ام ... سن و سالم هم به من وفا نکرده اند و مرا در گذر زمان به جلو میرانند من نمی خواهم پیر شوم اما مرا پیر میکند نبودنت آقا...

چراغ های شهرمان عادت کردند که نیمه های شعبان روشن شوند و چقدر دلشان می خواهد برای همیشه روشن بمانند من گریه ی شهر را شنیدم وقتی می خواستند بساط جشنت را جمع کنند من التماس ماه را برای بیشتر منتظر ماندن دیدم  و فردا را که ماه خودش را درپس ابرها پنهان کرد شاید قهر کرده و یا از گریه ها و التماس های مردم خجالت کشید...

باز هم برایت می نویسم ...باز هم دلتنگی ام را حرف می کنم ... آقا بدان که ابر سیاه ظلمت بر سر شیعیان و مسلمانان سایه انداخته ... آقا بدان مادران داغ دیده سخت انتظارت میکشند ... همه به امید ظهور تو ایستاده اند ... اگر دست عنایتت ما را رها کند خواهیم سوخت و تباهی وجود همه را فرا خواهد گرفت ...بدان که زنان و مردان مسلمان با فقر و گرسنگی و ظلم مبارزه میکنند تا تو را پیدا کنند می دانم می آیی ... یقین دارم غصه می خوری برای تک تک دل های شکسته و رنج دیده ..می دانم بیشتر از من ها به فکر امت رسول خدا هستی ... اما برای دلم برایت گفتم ... آقا ما را دریاب...

اللهم عجل لولیک الفرج

جمکران

جمکران

قبل از حرکت به سوی جمکران(نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی)

 


[ سه شنبه 91/4/20 ] [ 6:18 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

غروب

سفر به شمال

خبر رسید بی تاب شده است و بیماری اش تمام عمر و جوانی اش را در مشت خود گرفته و رها نمی کند روزهایی پر از دلواپسی همسری بی قرار پشت درب های بسته و دستانی پر از گریه های دعا ...

التماس برای ماندن . همسری پر از خاطره و شاخه های رزی که روزهاست سرگردان در گوشه اتاق تنها مانده و پژمرده شد از انتظار...

مادری دل نگران که قلبش پر از تمناست و دیگر باید اماده شود برای خداحافظی از تک دخترش ... از تازه عروسی که زندگی اش در 3 ماه خلاصه شد و حال قصد سفر دارد با کوله باری از خاطرات و پشتی خمیده از درد ...

از نوازش های مادر و دردو دل های پدرانه می گذرم و همه چیز را در واژه ای به نام درد به نام گریه به نام غم . به نام خداحافظی بیان میکنم.

تمام سالن پر شده از قدم های لرزان مردی که باورش نمی شود جدایی . جدایی از عشقی که برایش تمام دنیا بود و شاید عشقی که چشمانش را بسته بود در مقابل همه ی داشته ها در مقابل خدا ...

عشقی که جایگزین اصل ها شده بود و حال باید تجربه می کرد طعم تلخ دل بریدن را .

دل بریدن از همه بودی که نبود...

ضربان قلب کم کم تر شد نفس به زور خودش را به سینه می رساند و دست هایی که  غول سرطان آن را اسیر قدرتش کرده بود ...

دست های همسرش را گرفت قطره آبی نوشید .... دست هایش در آغوش دست های همسرش به خواب رفت ... و جدایی گریه کرد چون کودکی یتیم...

شاخه های رز سیاه پوش شدند و سبد سبد گل ها پرپر شدند بر روی قبر عروسی که باز پیرهن سفید بر تن کرد و رفت به خانه ی ابدی...

غ

حال دل کندن من چگونه خواهد بود از این دنیا ... فرار من از زمانه و روزگار چگونه رقم خواهد خورد ...دنیا با تمام عشق های رنگینش تمام خواهد شد... در این بازی روزگار هر روزکسانی حذف می شوند چرخ فلک دنیا می چرخد تا اخرین نفس ...

حال نمی دانم من با دلبستگی های خودم چه کنم ؟...

خدایا کمکم کن ...

خدایا بیامرز همه ی رفتگان و مومنان را و رحم کن بر این بنده ی روسیاهت...خدایا تا مرا نبخشیدی از این دنیا مبر...

(خاطرات شمال خرداد91)


[ چهارشنبه 91/4/7 ] [ 9:27 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 32
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 553982
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*