سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

 

باید کمی بیشتر نگاه کنیم... کمی عمیق تر..

برای یکبار هم که شده برو در مقابل اینه بایست نه برای اینکه خودت را آراسته کنی ، نه برای این که ببینی چند جوش و لکه به پوستت نشسته . نه برای مدل موهایت...

برای اینکه خودت را به دور ازهیاهو ببینی و ارزشت را بسنجی...

ببینی که چقدر از خودت و باورهایت دور شده ای . . . ببینی که وقتی با مادرت راه می روی چقدر باهم تفاوت دارید؟

به دنیای اطرافت بیشتر و با دقت نگاه کن...به فیلم ها نه ...به واقعیت ها...

به آن دختران و زنانی که در گوشه کنار این جهان پشت ویترین های شیشه ای نشسته اند و میفروشند تمام ارزشهایشان را به بهای هیچ ... به انان که عروسک بازی و خوش گذرانی انسانهای هوس ران و هرزه شده اند و آرزوی محبت و عشق بر دلشان سنگ شده...

در گوشه ای دیگر عده ای شهرت جهانی یافتند بازیگری معروف... بازیگری که هیچکس به نقش هایش نگاه نمیکند و او دارد بازی میکند و بازی میدهد چشم ها را...

عریان کردن زنان و برهنه نشان دادنشان منبع درامدی شده برای سودجویان و باز این زن است که ...

خدای مهربانمان آنقدر مقام زن را بزرگ و ارزشمند قرار داده تا همه بدانند که باید چگونه احترام بگذارند و قدرش بدانند...

برای زن در دین ما قیمتی معین نشده و این یعنی بهای زن گران تر از آن است که کسی بتواند از عهده قیمتش برآید...

ودر دین ما حضرت زهرا سلام الله نماد بهترین بانوی عالم است و مهرو محبت پدری و عشق همسرش به او بی مثال و زبان زد است.

حال باید سنجید و مقایسه کرد آنچه را که در دل کشورهای غربی میگذرد و رفتاری که با زنان می شود ...

بارها و بارها شنیده ایم خشونت هایی که علیه زنان شده و رفتارهای غیر انسانی که با زنان در زمینه جنسی و حتی عاطفی می شود...

همانان که فیلم هایی پر از صحنه های عاشقانه و دلربا میسازنددر کشورشان چیزی به معنای عشق وجود ندارد حتی به خودشان هم اعتماد ندارند و زنان هم یادشان رفته خیانت یعنی چه...

و حالا ما در کشوری اسلامی با اعتقاداتی به رنگ ایمان داریم اشتباه می رویم راه را...

مسیری که به دریا ختم می شود ما به سمت مرداب می رویم...

متاسفانه این روزها دخترانمان و زنان پاک و خوبمان دارند به سمت کمین غربی ها میروند همانان که همه چیز را دارند تحریم میکنند الا فیلم ها و عکس ها ...

همانان که سالهاست دهانشان باز است برای بلعیدن پاکی دخترانمان...واین روزها سخت تر تلاش میکنند تا زودتر به دام خود بیندازند پروانه های حیا و عفت را...

همانان که اگر روزی من و تو را بگیرند نخواهند گفت اینان همانند ما هستند و با خواسته ایمان راه آمدند بلکه حیوانی تر از بقیه رفتار خواهند کرد...

یادمان نرود که آنها بیشتر از ما ،مارا دوست ندارند چرا که به مردم خود رحم نمیکنند.

کمی فکر کنید این روزها فقط کار جوانان تقلید کردن است چشم ها فقط میبیند که آنها چه می پوشند وچگونه راه میروند و ما هم تکرار...آنها در مقابل به مالبخند میزنند و خوشامد میگویند و درخفا میخندند به سادگی ما و کوچکی مان...شاید همانند قصه های کودکی چون روباه به پایمان مینشینند و با به به چه سری ...میخواهند قالب ایمان و اعتقادمان را بدزدند و به دندان بگیرند...

دختری که در کودکی گریه میکردی برای چادرت .. ای دختری که چادر مادر را بر سر میکردی تا به همه نشان دهی خانم شدی ... آن روزها معیار سنجش بزرگی و خانمی چادر بود... آی دختری که محرم ها دست بر روی قلب میگذاری و شب های قدر بیخیال آرایش چشم هایت برای خدا گریه میکنی .. آی دختری که وقتی کم می آوری تسبیح به دست میگیری و ذکر میگویی و متوسل می شوی...

آی دختری که وقت دل شکستن به امام رضا پناه میبری ..تو هنوز دلت زنده است و ایمانت جان دارد ...

کمی فقط کمی فکر کن که انداختن موهایت و آرایش هایت و یا پوشیدن مانتو های کوتاه و تنگ با ساپورت های ناجور تو را به چه نزدیک میکند... تو را به کجا میرساند...به تو چه هدیه میدهد..

جز اینکه همانند زنان پشت شیشه تو در خیابان ناخواسته بدون آنکه بدانی عفت و پاکدامنی ات را به رایگان به چشم های هرزه و آلوده میدهی به همانان که حاضر نیستند با تو ازدواج کنند...

تو با زیبایی ات همه دارایی ات را بین چشم ها تقسیم میکنی و ارزشت هر روز کمتر و کمتر می شود ...

فقط بدان که مردی که با دیدن ظاهرت تورا بخواهد نه برای دلت نه برای اعتقادت بلکه فقط برای حس ش ه و ت تو را بطلبد خیلی زود تو را به بهایی هیچ رها خواهد کرد شاید در ظاهر نه اما قلبا...

چرا که هر روز از تو زیباتر پیدا خواهد شد تو جوانی ات پیر می شود و او هر روز خواهد دید جوانانی مانند تورا...

خودت خوب میدانی عشق های دروغین و ظاهری هیچگاه تا ابد مخفی نخواهد ماند و روزی نقاب از چهره بر خواهد داشت...

حالا باز به خودت نگاه کن بین پاک بودن و ارزشمند بودن و گران بودن و خوار بودن و رایگان تقسیم شدن بین چشم های .... کدام را می خواهی...

غربی ها تا حدودی موفق شدند چرا که اراده و اعتماد به نفس خیلی ها را با تله هاشان ربودند اما هنوز چیزی هست در گوشه ای از قلب ها که می توانی دوباره به آن تکیه کنی...


د ر د ن و ش ت 

آسمان بچه های خدایی


[ پنج شنبه 93/2/18 ] [ 2:47 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]

میگن دل بچه ها خیلی پاکه...

بچه ها معصوم هستند و خیلی ها میگن اگه حاجتی داری و به مکان مقدسی دسترسی ندری میتونی یه جا بری...

یه کار کوچیک...

فقط کافیه در اغوش بگیریشو دست های کوچولوشو روبه آسمون بگیری بگی ...

 خدایا من نه ،روسیاهی منو نگاه نکن ... تو رو به پاکی و معصومیت این طفل قسم میدم حاجتموروا کنی...

بعدش میبینی شکوفه های اجابت و که با نفس های پاک این طفل دونه به دونه باز میشن...

اللهم عجل لولیک الفرج

پی نوشت

هر وقت دلم میگیره کارم جایی گره میخوره دخترکمو رو دستام میگیرمو زیر آسمون دعا میکنم

دلم آروم میشه

 بعد احساس میکنم خدا داره نگام میکنه...

آسمان بچه های خدایی


[ جمعه 93/2/12 ] [ 11:15 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

غریبانه ، آرام و بی صدا در سکوت شب به خانه هایمان آمد

تا آزاد کنیم گروگانهای دلمان را که ماه هاست اسیر قفس های دل شده اند ...

بغض هایی که از سر بیکسی به دل پناه بردند و بی کس تر شدند...

و هق هق هایی که برای گریه شدن آه می کشند..

رجب آمد تا همه را در آغوش خود جای دهد تا احیا کند جان هایی را که دارند نفس های آخر را می کشند...

آغوشی باز برای حرف زدن . دلتنگی و ازدردهاگفتن...

خدا خودش دوباره به دیدنمان آمده ...آمده تا دست آنهایی را که خجالت میکشند به دیدنش بیایند را بگیرد و به خانه اش ببرد...

و حالاشروع عاشقیست ...

شروع دل دادن و دل بریدن ...

امتحانش ضرری ندارد فقط خلوتی پیدا کن

سجاده ات را پهن کن و دست هایت را بالا ببر ...

 هیچ چیز نگو...

بعد خواهی دید خواهی شنید صدای خدا را ... ازاعماق قلبت...

نبض هایت همدیگر را حول میدهند تا زودتر به خدا برسند و تو میبینی اشک هایت را که به حرف می آیند جای تو...

 و آهی سنگین که حکایت از فراقی طولانی دارد... تو گریه میشوی و به آغوش خدا میروی...

 ونوازشش تو را تا عرش همراهی میکند...

 

د ل ن و ش ت

آسمان بچه ای خدایی


[ جمعه 93/2/12 ] [ 10:40 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

-توجه امام مهدى(علیه السلام) به شیعیان خویش 

إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا:

ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى‌کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ‌ایم، که اگر جز این بود گرفتارى‌ها به شما روى مى‌آورد و دشمنان، شما را ریشه کن مى‌کردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید.


[ جمعه 93/2/5 ] [ 8:4 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

                                                            

میدانم که مرا میبینی و به حال زارم غصه میخوری...

میدانم که راه را اشتباه آمده ام...

مرا به ظاهر غبارآلود دنیایی ام نبین ...

من گوشهایم از صدای بوق های ماشین های زمان سنگین شده ...

شاید هم ...

دست هایم را بگیر ...

بخاطر قلبی که با تمام زخم هایش تو را میخواندو عاشقانه برایت میتپد...

دل نوشت

آسمان بچه های خدایی

 


[ جمعه 93/2/5 ] [ 8:3 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

 

انتظار ...

 

                                                                             برای مشاهده اندازه واقعی انتظار ... کلیک کنید

گفتم بیا گفتی چنان شبنم که باشی بهتر است

در گریه بعضی وقت ها زمزم که باشی بهتر است

گفتم که تنها لحظه ای اِذن ملاقاتم بده

پیغام دادی ای رفیق آدم که باشی بهتر است

کاری بکن، ذکری بگو، عهدی بخوان، دستی بگیر

جای شراره بر دلم مرهم که باشی بهتر است

پس امر معروفت چه شد؟، پس نهی از منکر چه شد؟

پای ضروریّات دین محکم که باشی بهتر است

یک کّم بجای این و آن احوال مهدی را بپرس

در عشق با لیلای خود همدم که باشی بهتر است

کاری بکن رویت شود روزی بیایی اندرون

در خیمه ی ارباب ها محرم که باشی بهتر است

روزی می آید عاقبت با یا لثارات الحسین

وقتی می آید زیر این پرچم که باشی بهتر است

 


[ جمعه 93/2/5 ] [ 7:57 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

                                                                           

برای تو می نویسم که این روزها اشک هایم بهانه ات را میگیرند...

دیگر مارا میشناسد ...

برایم خنده میکند ، گاهی نوازشم میکند و ناز میدهد برایم...

تا صدای گریه اش را می شنوم دلم بی تاب میشود و پاهایم بی اختیار به سمتش پرواز میکند...

خنده هایش مرا تا اوج آسمانها میبرد .

وقتی میخوابد معصومیت وجودش بر روی چشم هایم لانه میکند...

کاری به کارم ندارد..

وقتی میترسد در اغوشش میگیرم و او خیال میکند در امن ترین مکان هستی ارام گرفته...

این روزها وقتی گرسنه میشود اول کمی ناز میدهد  بعد با نگاهش طلب میکند وکمی زار میزند... گریه میکند و اگر به سراغش نرویم ناامید میخوابد...

چون گرسنه است خوابش کوتاست وقتی چشم هایش را باز میکند تا مارا میبیند خوشحال میشود و دست و پا میزند میداند که بابا بی جوابش نمیگذارد...

شیشه شیر را میگیرد و میخندد...

دخترم شش ماهه شده ...

شیرین است ...

حالا مارا خوب میشناسد و احساس امنیت میکند کنار دلم

ومن هر بار که میخوابد او را بروی دستهایم میگیرم گردنش هنوز کوچک است و ضعیف...بیدار نمیشود چون خوب میداند در اغوش من است...

وقتی با دست هایش گوشه ی پیرهنم را میگیرد ....

این روزها طاقت ندارم دخترم را ببینم...وقتی نگاهم بر چشم های پرمعنایش گره میخورد دلم ضجه میزند و قلبم ضربانش را قربانی غمم میکند...

حالا بهتر از همیشه میتوانم درک کنم معنای پدر بودن را ... مادر بودن را

حالا بهتر میفهمم عاشورا را... دردهای رباب را... و آتش دل بابا...

چقدر سخت است باباشدن...

چقدر سخت است شرمندگی...

چقدر سخت است جان دادن جانت بر روی دست....

و چقدر سخت تر که کودکت چشم امیدش تو باشی و نازش را با خون خود برایت بریزد...

این روزها دخترم برایم روضه میخواند...با خنده ایش با گریه هایش و حتی با خوابیدن به روی دست هایم...


غم نوشت

آسمان بچه های خدایی


 


[ جمعه 93/2/5 ] [ 7:24 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 118
بازدید دیروز: 277
کل بازدیدها: 546608
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*