پيام
+
-عمليات والفجر تازه شروع شده بود.نزديک دو ماهي بود که جواد خواب و خوراک نداشت.همه ي زندگيش شده بود عمليات.
زماني که فرمانده لشکر به خط مي رود جواد را مي بيند در حالي که دست و پايش پر بود از تر کشهاي ريز ودرشت.
از او مي خواهد که برگردد عقب.اما او قبول نمي کند و اين جمله را مي گويد «يک بار برمي گردم عقب آن هم براي هميشه»
زماني که فرمانده لشکر به خط مي رود جواد را مي بيند در حالي که دست و پايش پر بود از تر کشهاي ريز ودرشت.
از او مي خواهد که برگردد عقب.اما او قبول نمي کند و اين جمله را مي گويد «يک بار برمي گردم عقب آن هم براي هميشه»
ياسيدالکريم
93/3/22
..: *شيرازي*:..
يک بار برمي گردم عقب آن هم براي هميشه
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید