شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

*ينقدر خوب بود..اينقدرراحت بود...اينقدر کيف داشت." محمد مهدي مي گفت:"گاهي وقت ها خيلي دلم برا پدر تنگ مي شود...براي نوازش دستانش، براي نگاه مهربانش، لبخندهايش، دست خطش...دست نوشته هايش...اما خدا خيلي زود آرومم مي کنه." از آخرين شب حضور بابا در خانه هم حرف زدند: *"آن شب وقتي به خانه رسيدم تقريباً ساعت 11 شب بود...با دوستانم در جايي درس مي خواندم...وارد حياط شدم پدر مشغول شستن پاهايشان بودند...*
*وارد خانه که شدم چشمانم به يک عدد سي دي افتاد که بر روي ميز قرار داشت ...به سعيد گفتم اين سي دي چيه؟گفت: نمي دونم بابا اُوُرده.* *سي دي رو برامون گذاشتند. فيلمي از خودش بود که تا کنون نديده بوديم...با زيرپوش سفيد رنگ، محاسن بلند و پر از گرد وخاک و ... يکي يکي دوستان شهيدش را معرفي مي کرد...اين شهيد...از نمازهاي مستحبي آن شهيد مي گفت و ...*
*سعيد رو کرد به بابا و گفت: بابا شما هميشه مي گيد دوست دارم شهيد بشم...نگاه کنيد اين شهدا چقدر تميز ومرتبند اما شما چي؟!....واسه همينه که شهيد نمي شيد... با اين حرف سعيد خيلي خنديديم....* *و فردا ، يعني عرفه 84 13پدر به سعيد نشان داد که چگونه شهادت* *نصيبش شد ..* *براستي که تلخي انتظار را به اميدي که خواهد آمد مي توان تاب آورد...*
خيلي جالب بود برام
متشکر که وقت گذاشتيد.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top