صدا بزن دل مرا به حرمت کبوتران
دل شکسته ي مرا ببر به اوج آسمان
نفقدي نما که دل، پر از هجوم خستگي ست
نشسته در وجود من،تمام غربت زمان
تمام جان من پر است از آرزوي ديدنت
تبلور نياز را، زچشمهاي من بخوان
به حسرت زيارتت چه ناله ها که کرد دلم
وکارگر نشد يکي، ميان آن همه فغان
هميشه عاشق توام اگر چه گاه تيره ام
غريب آشناي دل مرا به روشني رسان
چه گويمت من از غمي که ريشه کرده در دلم
بخواه تا ببينمت، دوباره هم امام جان!