سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

میترسم از امروز

میترسم از فردا

میترسم از روز قیامت...

این روزها همه عزادار ارباب هستند ، همه از ته دل خالصانه اشک میریزند و سینه میزنند

همه از نبود غیرت و مردانگی بعضی ها می گویند ...

 وای کاش هایی که بوی حسرت نبودن آن روز ها را دارد ...

اما به راستی اگر ما آن روزها در کربلا بودیم آقا فقط 72 یار داشت مابقی همه مخالف و دشمن بودند ما با کدام دسته رفاقت می کردیم...

آیا واقعا حسینی می شدیم ؟

آیا ما هم جزء یاران امام بودیم ؟

این روزها شهرهایمان را غبار بدحجابی و گناه تیره کرده گاهی اوقات احساس میکنم آین سیاهی آسمان آلودگی هوا نیست بلکه سیاهی گناه شهر آیینه ی آسمان را غباری کرده ...

 چند نفر ما در این روزها امربه معروف میکنیم؟

چند نفر ما حاضر هستیم چهره مان خدشه دار شود با توهین بعضی ها که نمی شود ؟

چند نفرمان از توهین به خودمان می ترسد اما از توهین به اسلام و اعتقادات نه ؟

وقتی به بعضی ها می گوییم تذکر دهید می گویند ولمان کنید اینها بدو بیرا می گویند واقعا اعتقادات ما تا همین حد است ؟

هیئت ها پر شده از عزادارانی که شاید بعضی ها واقعا نمیدانند حسینیه جای لاک زدن و شال پشت مو انداختن و شب حنابندان نیست / و شاید با تذکر من و شما کمی فکر کنند ؟

این روزها در حسینیه ها فریاد می زنیم آقا به مجلس ما هم نظر بکن از روضه ی مادر می خوانیم تا دعوتشان کنیم به مجلسمان چرا ؟ من می گویم مادر نیا ؟ چرا که به اندازه ی کافی غم اولادتان پیرتان کرده و خمیده دگر توانی برای دیدن این دردها نمانده ...

این روزها گناه مثل طوفانی قلب ها را ویران می کند و ما فقط نظاره گریم ؟

کجاست گروه هلال احمر نفس؟

هزاران هزار دل هزار هزار جوان پاک هزار هزار دل معصوم زیر خروارها آوار گناه و بی حیایی جان می دهند چیزی نمانده که ...

وقتی نفس و وجدان و غیرت در درون ادمی بمیرد جسم مانکن و یا عروسکی بیش نیست ...

نمیدانم چطور بی خیال سینه می زنیم و چشم هایمان گناه را مخفی می کند ...

وظیفه ی ما چیست ؟

حالا خوب فکر کن نتیجه می گیری اگر آن روز در کربلا بودی جزء کدام دسته بودی ؟

لشکریان امام سر و دست و پا و جسم و جان و مال و فرزند را داده اند برای اسلام ...

 تو چه داده ای حاضری یک ناسزا بشنوی برای اسلام برای کسی که نامش را مادر می خوانی ...

ببین کجای کاری و چه می کنی ؟

درد آور است دختران با لباس هایی که از عریان بودن هم بدتر است راه می روند و فکر میکنند زیباترین طاووس روی زمین شده اند ...

مادری پهلو شکسته درد می کشد از غم ...

امامی پشت پرده غیبت التماس می کند به خدا برای ما ...

اما دختران و پسران جوانمان هر روز حیا و شرافت و غیرتشان را به حراج می گذارند و خودشان نمیدانند در چه مردابی در حال غرق شدن هستند ...

امسال محرم غریبانه تر از تمام سالها بود ...

 امسال محرم  آقا بیشتر غصه خورد ...

نه برای پرپر شدن علی اکبر چون پسرش عاقبت بخیر شد ...

میدانم غصه ی علی اکبرهایی را می خورد که قرار بود  جای پسرش باشند ...

غصه ی دخترانی که میدانست تربیت شده ی مادر هستند ...

امسال آقا هم عزادار ایمان ما بود ...

و ما لشکریانی که فقط نظاره گریم شاید اگر کربلا بودیم هم...

محرم

 

درد ن و ش ت                  

آسمان بچه های خدایی

 



 


[ یکشنبه 91/9/19 ] [ 4:26 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]


*حجاب کن دخترم چادرت را خوب نگه دار که این روزها مدو مدگرایی نفس هایمان را به اسارت برده است مواظب باش گول آدم بدهارا نخوری دختر پاکم...*
*دیگر آدم بد های قصه ما لولو و غول و هیولا نیستند بلکه بدتر و ترسناک ترند *


[ جمعه 91/9/17 ] [ 3:56 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

*حواسمان باشد... این روزها خیلی گم شده ایl

از خدا تمنا کنید و التماس

زودتر مارا پیدا کند ...

قبل از اینکه دیر شود...


[ جمعه 91/9/17 ] [ 3:46 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

لحظه ها می گذرند و زمان از نفس نمی افتد ...

هر روز انسانهایی از این دنیا خداحافظی می کنند فرقی نمی کند جوان . مهندس . دانشجوی پزشکی . تازه عروس . تازه داماد . پیر و میانسال  هر روز ترس از این شعر برایم زیاد می شود ... میترسم که شعر سنگ مزار من این شود او هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت...

زمان می گذرد شاخه ها سبز می شوند و شکوفه میدهند و باز پیرهن می درند و زردو بیحال بر زمین می افتند ...

واین هرسال تکرار می شود ...

و من با افتادن هر برگ زرد پیرتر و ناتوان تر...

این روزها من ضجه ی عقربه های ساعت را می شنوم که ثانیه هارا یک به یک قربانی لحظه های انتظار می کنند و چه آرام جان می دهد زمان در زیر پاهای سخت انتظار ...

من در زیر آوار ظلم های دشمن ،انتظار را در عروسک خاکی طفل مسلمان یافتم ....من قطره قطره اشک های سرخ را دیدم که سینه خیز خود را به پرتگاه غم رساندند تا غمشان را بر دل زمین بکوبند تا قلب زمین را به درد  آورند ...

 من قاصدک های دخترکان مسلمان را دیدم که برایت به هوا فرستاده اند اما در موج موشک های پلید گم شدند ...

این روزها انتظار نقاش ماهری شده هر روز نقش جدیدی در جهان ترسیم می کند وما فقط نظاره گریم ...

تنها دلخوشی مسلمانان جهان نگاه توست ... مولایم به من نگاه نکن به حرمت دلهای پاک به حرمت سینه زنان و غلامان جدت بر روی چشم هایمان منت گذار و طلوع کن از پس ابرهای غیبت...

خدا کند که بیایی...

د ل ن و ش ت آسمان بچه های خدایی

 


[ جمعه 91/9/17 ] [ 4:9 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]

وقتی ماه رومی میرسد کاسه های گدایی ما سمت آسمان روانه می شود تا قطره های باران را جمع کنیم برای شفای جسم های بیمارمان...
برای شفا اشک ابرها را فقط در مدتی مشخص جمع می کنیم ...


اما این روزها ملائک کاسه هایشان را زیرآسمان چشم هایمان گرفته اندتا اشک هایمان را جمع کنند برای شفای زخم و دردهای قیامت...

این بار زمان و مکان خاصی ندارد ...

آسمان مال توست ..

هروقت ابری شدی ببار

آسمان بچه های خدایی


[ شنبه 91/9/11 ] [ 2:34 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

خوب میدانم بهانه ی آب نداشتی ،

آنقدر دلت شور بابا را می زد که حتی سرگرم بازی با ملائک هم نشدی ...

تو کوچک نبودی تو بزرگ تر از بزرگ بودی ،

همه خوب می دانیم که اگر آب هم بود لب نمی زدی

آخر تو زاده ی برادر عباسی ...


گریه هایت برای یاری پدر بود

این را من نمی گویم چشم های بسته ی تو و آرامش جسم بی جانت بر روی دست های بابا می گفت...

حالا این تو بودی که به ملائک لبخند میزدی سردار لشکر عاشورا


ا ش ک ن و ش ت آسمان بچه های خدایی


[ شنبه 91/9/11 ] [ 2:30 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

درخرابه نشسته ...

در انتظار بابا...

در خیال خودش بر روی زخم هایش مرهم امید گذاشت

ناله نداشت صورتش کبود شده ...

غصه نمیخورد پاهایش...

نمیدانم با خودش چه فکر میکرد ..

شاید دستی بر روی موهای پریشانش کشید تا بابا غصه اش را نخورد

شاید داشت فکر می کرد چگونه در آغوش بابا برود

و نمیدانم در رویای کمر خمیده اش در انتظار چگونه بابایی بود

اما هر چه بود خوب میدانم نمیداست قرار است او بابا را در آغوش بگیرد...


ا ش ک ن و ش ت آسمان بچه های خدایی


[ شنبه 91/9/11 ] [ 2:27 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]

حر بخشیده شد با یک نگاه آقا ،همان که آب را دریغ کرد
حر پشیمان شد از گناه ، همان که آب را بسته بود ...
حر عاشق شد .

جان بر کف دست گرفت و با دنیایی ارادت تقدیم کرد

او از طرف خدا هم بخشیده شد .چون آقا بخشیده بود
آقا جان امشب ما را هم به چشم حر ببین گناهکارو روسیاه،

شاید گناه ما بدتر از بستن آب بود

اما توکه دریایی از کرامتی ببخش..

اقا شنیدم سرحر را به دامن گرفتی

برای من هم میایی....

چشم انتظار نگاهت آسمان بچه های خدایی


[ شنبه 91/9/11 ] [ 2:24 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 91
بازدید دیروز: 82
کل بازدیدها: 545773
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*