سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

چقدر دلم برای کودکی ام تنگ شده 

کاش میشد دوباره به گذشته برگشت مثل برنامه کودک ها کسی  مرا به زمانهای کودکی ام میبرد تا بعضی از ارزوهایم راپس بگیرم.

روزهایی که از خدا میخواستم بزرگ بزرگ تر شوم  فکر میکردم دنیای ادم بزرگ ها خیلی خیلی قشنگ است فکر میکردم از ان بالا بالاها خیلی چیزها را میشود دید.

کاش فرشته ی امین گو گوشهایش را میگرفت و دعاهای کودکانهی مرا نمی شنید...

دنیای کودکی ام خیلی خیلی زیباتر بود . برای تووقتی نماز میخواندم مطمِئن بودم خریدار نازهایم هستی و می شنیدم انگار صدایت را از ارتفاع سجاده ام...

وقتی سجده میکردم انگار سرم را در اغوشت گذاشتم . ان موقع بیشتر صدای اذان را میشنیدم 

در انتهای کوچه ها . روی نیمکت مدرسه . در اتاق خالی خانه همیشه تو را حس میکردم و میدانستم مرا میبینی

تمام دلخوشی ام دیدن برنامه کودک با تلویزیون کوچک و سیاه وسفید بود و چقدر لذت بخش که تمام زورت را برسرش پیاده میکردی تا تصویری را با خطهای سیاهببینی

ان روزها نان و پنیر هم خیلی خوشمزه بود گاهی نان و سیب لذیذترین عصرانه ی سال میشد.

هنوز طعم  اش رشته ی هسایه و الاسکاه های مغازه ی اقای خیرالدین را فراموش نکرده ام  

حالا دعایم سالهاست مستجاب شده ومن انقدر بزرگ شده ام که حتی سخت میتوانم تو را ببینم 

حالا تلویزیون های ما انقدر بزرگ شده اند که دیگر صدای همسایه هم به گوشم نمی رسد 

حالا هرچه میگردم خیالم جمع که نیستی 

غذاهایمان طعم بدی دارند و من گم شده ام میاناین همه ادم بزرگ ها

حتی تولدم را هم فراموش کردم 

مادرم برایم پسته ی شمس میخریدو با کتاب داستانی هدیه ام میکردومن خوشبخت ترین بچه ی دنیا بودم....

ادامه دارد....


[ شنبه 94/3/16 ] [ 7:42 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 82
بازدید دیروز: 34
کل بازدیدها: 544961
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*