سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

پ

حالا دیگر من تصمیم خودم را گرفته بودم . تصمیم گرفتم به هر شکلی که شده این مهمانی را به پا کنم ...

آن روز که به دانشگاه رفتم با بچه های تشکل خودمان در میان گذاشتم ولی استقبالی نکردند. . .

بیشتر بخاطر شرایط کاری بود و مشکلاتی که وجود داشت اما من باید . . .

به هر حال این پافشاری و پیگیری ها تا 2 ماه طول کشید تا بالاخره بچه ها و مسئولین راضی شدند. . .

ولی این تازه شروع مشکلات بود. واولین کار نمایشگاه ما. . . همه ی دوستان شروع به همکاری کردند اما هرچه تلاش میکردیم به بن بست میرسیدیم. . .

مسئولین به دلایل خودشان هر کدام برای یک چیز مخالفت میکردند و زمان در حال سپری شدن بود چیزی به پایان ترم نمانده بود و این اصلا به نفع ما نبود. . .چرا که با رفتن بچه ها دیگر نمایشگاه فایده ای نداشت و آن تاثیری که میخواستیم  . . . ناراحت کننده بود. . .

وباز این من بودم و مزار نورانی برادران شهیدم وچشمهایی که التماس میکردند به فرزندان روح الله. . .

فردای آن روز به هر شکلی که بود یکی از مسئولین تصمیم گرفت تا به هر شکل ممکن به ما کمک کند واین چراغ امیدی بود بر دل نا امید ما. . .

گرچه امیدهمه باید به خدا باشد اما این هم از سر جوانی بود. . .

و داربست ها را آوردندو شروع به نصب آن نمودند. . . و انگار برای دل من هم آرامش را نصب میکردند. . .

پایه های نمایشگاه آماده شد و چادرش مهیا . . .حالا باید شروع میکردیم... طبق نمادی که دیده بودم از برادران شهیدم. . .

 

ادامه دارد...

 

نوشته شده توسط آسمان . نمایشگاه شهدا 86

 


[ سه شنبه 90/12/9 ] [ 6:45 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 35
بازدید دیروز: 118
کل بازدیدها: 546056
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*