سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

کرامات حضرت
در طول این سالها کرامات بسیار از بى‏بى دیده‏ام و خاطرات زیادى دارم. شب جمعه‏اى حدود ساعت ‏هفت مردى را دیدم که دخترى را به دوش گرفته بود و به سمت ایوان آینه مى‏آمد. ایوان شلوغ بود، به مرد نزدیک شدم و گفتم:
- پدرجان دخترت را بذار زمین خودش داخل شود.مرد با حالت گریه گفت:
تو درد ما را نمى‏دانى این مریض شده و تمام بدنش فلج ‏شده، خواب دیدم به من گفتند او را ببر قم، حضرت معصومه(س) شفایش مى‏دهد. حال اگر شما مى‏دانید مرا راهنمایى کنید که این دختر را جایى بگذارم تا خودم بتوانم زیارت کنم.
به مرد کمک کردم دختر را بردیم پایین پا که آن موقع خیلى باریک بود، پاى او را به ضریح بستیم حدود ساعت هشت بود مرد رفت و مشغول زیارت شد. ساعت 5/1 شب من و چند نفر دیگر از خدام در رواق نشسته بودیم که صداى جیغ بلندى را شنیدیم با عجله خودمان را به ضریح رساندیم دخترک شفا یافته بود از خوشحالى در حال گریه کردن بود و نمى‏دانست چه کار باید انجام بدهد. مردم دور او جمع شده بودند و دست و پایش را مى‏بوسیدند عده‏اى مى‏خواستند براى تبرک لباسهایش را پاره کنند اما ما جلوى آنها را گرفتیم همه مى‏خواستند بدانند چگونه شفا گرفته به دخترک گفتم: چطور شفا گرفتى؟
گفت: خواب بودم دو خانم آمدند یکى قد بلند و دیگرى قد کوتاه. خانم قد کوتاه به من گفت ‏خدا شما را شفا داده است ‏بلند شو. تو خوب شده‏اى. گفتم نمى‏توانم اما او اصرار کرد با حالت گریه دوباره گفتم نمى‏توانم بلند شوم. خانم قد کوتاه اصرار کرد. من از جاى خود بلند شدم و دیدم خوب شده‏ام. آن دو خانم از در پیش رو بیرون رفتند و غیب شدند.

خاطرات دوران خدمت در حرم
دو سه سالى از خدمتم گذشته بود که گفتند فرح زن شاه مى‏خواهد براى زیارت به حرم بیاید. ماموران حرم را بستند تا کسى وارد نشود. فرح و همراهانش که حدود سى زن بدون چادر بودند وارد شدند. ما به آنها چادر دادیم.
زمانى که فرح داخل حرم و مسجد بالاسر شد مامورین ما را از اطراف ضریح دور کردند. فرح در مسجد بالاسر بود که ناگهان لوستر بزرگ مسجد با صداى مهیبى بر زمین افتاد مامورین با سرعت ‏خود را به آنجا رساندند فکر کردند بمب گذارى شده، فرح و همراهانش در حرم پخش شدند ماموران لوستر را بازرسى کردند و فهمیدند زنجیر آن به مرور زمان پوسیده و زمانى که آنها آمده‏اند این زنجیر پاره شده است.

پای سخن خادمی دیگر
- رضا حدادى خدمتگزار آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه(س) هستم. کمى از کرامات حضرت معصومه(س) برایتان بگویم. من در طول‏ این سى سال خیلى چیزها دیده‏ام.
بیست و پنج ‏سال پیش پیرزنى از زنجان آمده بود که از دو پا فلج‏ بود.مى‏خواستیم نگذاریم داخل حرم برود ولى بالاخره گفتیم برود حرم شاید خبرى شود.او را فرستادیم و خودمان سرگرم صحبت‏ شدیم. پیرزن بر دوش پسرش بود. پسر او را به کنار ضریح برد.
مدتى بعد دیدیم پیرزن با پاهاى خودش به سمت ما آمد مرتب مى‏گفت: الله رحم الدى! الله رحم الدى! (خدا رحم کرد)
به طرف پیرزن رفتم و پرسیدم: چى شده مادر؟ خانوم مرا شفا داد.

توسل خادم و عنایت بى بى
آقاى یوسف اسرافیلى، که یکى از خادمین حرم مطهر است مى گوید:
«جلوى در ورودى ایوان طلا درصحن عتیق روى صندلى نشسته بودم که دیدم یک روحانى آمد و سلام کرد و گفت:چند سالى است براى زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها از تهران به قم مى آیم و مشکلى دارم. شما باید بین من و بى بى واسطه شوى و مشکل ما را به خانم معصومه (س) بگویى.
عرض کردم: من خادم حضرت و شما یک روحانى. بنابراین بهتر مى توانید از بى بى درخواست کنید.
گفت: چند ساعت است درحرم هستم و دنبال خادمى مى گردم که بتوانم با او درد دل کنم.
من دست ایشان را گرفتم و کنار ضریح آوردم، عرض کردم: بى بى جان! ایشان مشکلى دارند و به من مراجعه کرده اند. من رو سیاه که قابل نیستم، اما از شما تقاضا دارم که مشکل ایشان را حل کنید.
دو هفته بعد از ماجرا، روحانى مزبور، به حرم آمد و از چند تن از خادمین سراغ مرا گرفتند. وقتى که او را دیدم، درآغوشم گرفت و گفت: مشکلى که داشتم و به خاطرآن درنوبت قبل به شما مراجعه کردم، بحمدالله برطرف شد پرسیدم:
فضیه چه بود؟ گفت:دخترى روى دست ما مانده بود که از کمر فلج بود. تمام دکترها او را جواب کرده بودند. تا این که به لطف بى بى شفا یافت و به همراه هیأتى به قم آمده است.
خادمین حضرت معصومه سلام الله علیها از آنها استقبال کردند و آن دختر در کمال صحت و سلامت همراه آنها بود.


[ دوشنبه 90/10/12 ] [ 8:0 صبح ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 80
بازدید دیروز: 84
کل بازدیدها: 545043
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*