سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های خدایی
قالب وبلاگ

مرگی این چنینم آرزوست
شهادت

خجسته لاله‌ای از میهن عشق در خلوت مهجوری، غم دل برای قاصدک بهشت می‌گفت. عروس عرش ، دامن دامن نور می‌افشاند و نسیم، رایحه گلهای ایرانی را در سجودی عارفانه برای فرشتگان به ارمغان می‌برد. صوت داوودی در نیستان جان ، آواز جنون سر ‌می‌داد و فرزند خاک در قهقهه‌ای مستانه، شرر بر عالم افلاک می‌زد. و شهادت ، آخرین فصل ازکتاب زندگی عاشقان و آغاز راهی بی‌پایان تا دیار دوست است و «شهدا» در مکتب شهادت تولد دیگری می‌یابند. طلبة شهید محمد حسن پریمی در سال 1340 در روستای« مجید آباد» دامغان دیده به جهان گشود. او انسانی بود که تلاش می‌کرد استعدادهای الهی اش را بارور کند و بر مسند بندگی حق تکیه زند . برای رسیدن به اوج کمال انسانیّت ، راه حوزه را در پیش گرفت .

 شهید پریمی چشمه‌ساری از خوبیها بود که طاقت ذره ای بدی را نداشت و زشت‌تر از هر زشتی را حکومت استبدادی شاهنشاهی می‌دانست و برای نابودی ظالمین از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد . آن هنگام که خورشید قرن بر گنبد فیروزه‌ای عشق می‌تابید و شعاع وجودش دلها را مست می‌کرد و تا خدا می‌رساند ، شهید پریمی هر روز نگاهش را متبرک به آفتاب وجود خمینی می‌کرد و بعد از اتمام هردرس ، خود را به مکانی که امام ملاقات عمومی داشت می‌رساند و به چشمان ملکوتی امام خیره می شد . دوبار نیز به جماران رفت و بر دستان آفتاب عالم تاب انقلاب بوسه زد . شمع شب افروز بر کاشانة دل می‌تابید و در سپیدة ذکر خلوت نشینان، به نیایش می‌پرداخت و تمنای وصال می‌کرد. با آغاز جنگ با تنی چند از طلاب از طرف بسیج حوزة علمیة قم به جبهه اعزام شدو عاشقانه با مولای با صفایش اینگونه نجوا می کرد که: شمه‌ای از داستان عشق شور انگیز ماست این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده‌اند. او دریافت که تمام عشق را در خون رقم زده‌اند و باید سوار بر موج خون تا بیکران اقیانوس عشق سفر کرد. این پرستوی مهاجر سر انجام به شوق آن روی با طراوت ، تمام هستی اش را در کف اخلاص نهاد و در تاریخ 7 / 10 / 59 در منطقة آبادان بر اثر اصابت ترکشی، آن را تقدیم دوست کرد. پس از تشییع با شکوهی بر روی دستان عاشقان کوی شهادت ، در «فردوس رضا» دامغان به خاک سپرده شد . و حال مزارش میقاتگاه دلسوختگان و جاماندگان از قافلة عشق است. «روح ملکوتی اش میهمان خوان پر کرامت امیر قافلة عشق باد

گلبرگی از وصیت نامه شهید

شهادت

مرگ ، با شتاب تعقیب کننده است و «همه را در یابد» نه ماندگان از دست آن برهند و نه فراریان او را باز دارند، گرامی ترین مرگ کشته شدن است. (نهج البلاغه ،‌خطبه123)الان وقت جنگ است ، با چنین وضعیتی دیگر نمی توانم در قم بمانم و درس بخوانم. الان وقت رفتن به جبهه است و باید به ندای رهبرم پاسخ بدهم.

 

نوشته حسن رضایی گروه حوزه علمیه


[ دوشنبه 90/10/5 ] [ 4:41 عصر ] [ اسمان ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

*
امکانات وب


بازدید امروز: 60
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 545598
*
آخرین مطالب
لینک های مفید
* *
لینک دوستان
لینک های مفید
*



*